Skip to main content
Tag

mrvisitor

محمد یونس بنگلادشی را الگوی خود کنیم!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

بنگلادش کشوری است پر جمعیت که تراکم سرزمینی بسیار پایینی را دارد. مساحت کل کشور ۱۴۸ هزار کیلومتر مربع است و در این فضای فشرده، بیش از ۱۶۰ میلیون نفر زندگی می کنند. یعنی شاخص تراکم جمعیت آن حدود ۱۰۰۰ نفر در هر کیلومتر مربع است. خدایی خیلی سخته! این در حالی است که همین شاخص در ایران حدود ۵۰ نفر در هر کیلومتر مربع است! خدایی خیلی ثروتمندیم!

محمد یونس بنگلادشی را الگوی خود کنیم!

همه بنگلادش را با ببرهایش، رودخانه های خروشانش، برنج و کَنفش می شناسند. اما حالا باید او را به عنوان دومین صادر کننده پوشاک جهان بشناسند! نه نفتی دارد و نه گازی! فقط سخت کوشی شرط حیات است! می خواهم شما را با یکی از بزرگ مردان اقتصادی این کشور آشنا کنم که بنگلادش را متحول کرد و جایزه صلح نوبل را از آن خود کرد.

محمد یونس بنگلادشی، موسس گرامین بانک(Grameen Bank) یا همان بانک گدایان! بانکی که حتی به فقرا و تهی دستان هم وام می دهد! آن هم بدون ضامن! همش می خواهم علامت تعجب بذارم انگار این فرد در کره خاکی دیگر زندگی می کند. به یک فقیر و یا گدا وام بدهی که چه کند؟ که کارآفرین شود؟ مگر می شود؟ چطور قرار است کسی که عمری در فقر بوده به یک باره بشود یک بیزینس من؟!

واقعیت این است که هرکدام از ما مدل اقتصادی و جهان بینیمان را از پدر، مادر و نزدیکانمان می گیریم. محمد یونس بنگلادشی هم از این موضوع مستثنی نیست. مادر بزرگ محمد یونسّ، روی او بسیار اثر گذار بود. او از بچگی شاهد این بود که مادر بزرگش به فقرا کمک می کرد و نمی توانست قبول کند کسی دست خالی از درب خانه اشان برود. دور از ذهن نیست که مدل اقتصادی کینز(John Maynard Keynes) و بقیه علمای اقتصاد هم از والدینشان به ارث برده باشند(:

قحطی سال ۱۹۷۴ در روحیه سخاوتمند محمد یونس اثر گذار بود تا جایی که با خود تصمیم گرفت کشورش را از لوث فقر نجات دهد. صداها هزار نفر از فقر شاهد مرگ نزدیکان خود بودند. خیلی دردناکه که ببینی نمی تونی برای فرزندت خوراک تامین کنی. فقط نان شب، فقط همین! محمد یونس در جریان بازارگردی هایش متوجه شد که دادن یک وام کوچک می تواند یک فقیر را متحول کند و چه بسا یک کارآفرین شود.

دکتر محمد یونس بنگلادشی از این سفرها و بازارگردی هایش، درس های بسیار گرفت و فهمید می تواند یک مدل اقتصادی بومی برای کشورش تجویز کند. اینکه با شناسایی افراد مستعد و خلاق به آنها وام های دیر بازده بدهد. حالا از ۱۰۰ تا ۲۰ تای آنهم گرفت خدا را بده برکت! چرا که هر فردی که کارش بگیرد ده ها نفر دیگر را مشغول می کند. او با همین تز به بیش از ۷ میلیون نفر وام داد!

آنچیزی که در متون درس اقتصاد و مدیریت به ما یاد داده اند این است که اساساً کارآفرین ها کم هستند. ولی محمد یونس بنگلادشی نشان داد این قاعده را هم می توان زیر سوال برد. از طرفی دیگر، موسسات مالی و اعتباری معمولاً به افرادی وام می دهند که اعتبار دارند ولی محمد یونس با بها دادن به یک انسان به ظاهر بی بها، اعتبار واقعی را نشان داد.

ما هم در کشورمان از این مدل ها زیاد داریم اما یک تفاوت بنیادی با مدل محمد یونس بنگلادشی وجود دارد! او برای دادن وام، اول استعداد یابی می کند و بعد از اعطای وام، آموزش و پی گیری وجود دارد. ولی در ایران بنگاه های دولتی و یا خصولتی معمولاً به دو صورت وام می دهند. حالت اول کاملا احساسی و بدون برنامه و در حالت دوم برنامه وجود دارد ولی وام به دست وام گیرنده واقعی نمی رسد و رانت ها این وسط پول ها را بر می دارند. اگر هم بنگاه وام دهنده خیریه باشد که باز به همین روال است و کمتر کسی ماهی گیری یاد می دهد.

آمار رسمی از تعداد موسسات خیریه در ایران وجود ندارد. ولی به گفته کارشناسان، حدود ۱۵ هزار موسسه خیریه داریم! که می توان به جرات گفت که تعداد معدودی از آنها مدل اقتصادی و بازاریابی مشخصی برای خود دارند! در آینده از چگونگی تدوین برنامه جامع بازاریابی مختص خیریه ها خواهم گفت. در این زمینه تجارب اندکی دارم ولی به شدت علاقه مندم در این عرصه تحقیق کنم. به امید روزی که یک دکتر محمد یونس بنگلادشی را در محیط اقتصادی و همچنین خیریه های خود تجربه کنیم.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

بازاریابی مورچه ای هم، بد نیستا!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

وقتی پای صحبت مدیران ورشکسته که می نشینی در بین کلامشان یک سری از مولفه های تکراری می شنوی! از سختی تولید در ایران گرفته تا عدم حمایت دولت و غیره. اگر کمی دقت کنی یک جمله تاریخی مشترک دارند این عزیزان! وقتی می پرسید که چرا این همه پرسنل دور خود جمع کرده اید؟ معمولا جوابشان این است: “می خواستم یک سفره ای پهن کنم و یک سری هم بیایند سر این سفره و نون بخورند!

بازاریابی مورچه ای هم بد نیستا!

معمولا در ایران کارها بدون داشتن یک بیزنس پلن(Business plan) استارت می خورد. چه برسد به داشتن یک مارکتینگ پلن(Marketing Plan). هیجان در روزهای اولیه کار بسیار بالاست. میزان سودآوری از پروژه به مقدار زیادی تخمینی است. عوامل محیطی و حتی شرایط بین المللی در محاسبات بیزنس پلن و مارکتینگ پلن دیده نمی شود و به قول قدمی ترها یک یا علی می گوییم و کار، استارت می خورد.

هر چه جلوتر می رویم سختی های کار بیشتر خودش را به ما نشان می دهد. درست مثل زمانی که از کوه فاصله می گیریم به بزرگی و عظمت کوه مشکلات پیش رویمان بیشتر پی می بریم! سرعت که کمی پایین تر می آید تازه می فهمیم این همه آدم دور من چه می کنند؟! تازه می رسیم به این اصل که آیا پرسنل ما توانایی تحقق رویاهای فروش و بازاریابی محصولاتمان را دارند یا نه؟!

می گویند که آن قدیما مورچه ای بازاریاب، که بسیار سخت کوش بود هر روز صبح با امید بسیار به سر کار می رفت تا برنامه های بازاریابی مورچه ای خود را پیگیری کند. بازارش شکر خدا خوب بود و همه از تولیدات و خدماتش راضی بودند تا اینکه روزی آقای شیر به تورش خورد! شیر با خود گفت تو که بدون نظارت رئیس این همه خروجی های خوب داری بهتر است تحت یک سیستم مدیریتی مدرن کارهایت را پی گیری کنی تا سطح تولیدات و خدماتت بالاتر بیاید و بعد با پولهایت چنین کنی و چنان کنی…

مورچه حرف شیر را پذیرفت و با خود گفت وقت آن است که از مدل بازاریابی مورچه ای خود دست بکشم. شیر یک ملخ را که در گزارش نویسی و مدیریت در جنگل معروف بود به ریاست مورچه گماشت. ملخ در اولین اقدام یک منشی گرفت. دفتر و دستکی برای خود بهم زد. خلاصه هر از چندی گزارشی می نوشت و به شیر می داد و شیر هم با افتخار نتایج گزارش را در جمع مدیران جنگل می خواند.

ملخ برای بهتر شدن روند مدیریتش یک موش باهوش را به عنوان مدیر IT خود گماشت و کلیه سیستم های شرکت را با مشقت فراوان بدون کاغذ کرد(Paperless) تا بتواند بر روند کارها نظارت بیشتری داشته باشد و کاغذ بازی در کار را کمتر کند. در ادامه شیر تشخیص داد که برای نظارت بهتر بر فعالیت های مورچه یک مدیر داخلی هم برایش بگمارد تا کارها، حرفه ای تر پیش برود و همین شد که از سگ دعوت به همکاری کرد! سگ به صورت خیلی دقیق تمام فعالیت های مورچه را زیر نظر داشت و نمی گذاشت لحظه ای از کار غافل شود و مدام امر و نهی می کرد.

کم کم محیط کار به جهت داشتن بروکراسی(Bureaucracy) مدرن و چرخش کارهای اضافی برای مورچه طاقت فرسا شد! و کار دیگر برایش لذت بخش نبود. محیط کار برایش همچو زندان بود. محیطی خشک و بی روح؛ در این بین مورچه بر اثر فشار روانی به بیماری افسردگی مبتلا شد. ملخ به شیر گزراش کار داد و گفت که راندمان کار از روز اول خیلی پایین تر آمده است. از مورچه گفت و از کم کاری هایش!اینکه دیگر مثل قبل دل به کار نمی دهد. شیر هم خشمگین شد و دستور به اخراج مورچه داد!

مورچه تنها بازوی پرتوان شرکت بود که با مدل بازاریابی مورچه ای خودش برای شرکت سود آوری داشت. ولی نظرات رنگارنگ مدیران او و سیستم بازاریابی و فروشش را خراب کرد. شیر به کلاغ را دستور داد تا علت بر شکستگی شرکت را برایش تحلیل و گزارش کند. کلاغ بعد از ۴ ماه زحمت بسیار اعلام کرد که علت ورشکستگی شرکت، تعداد بالای کارمند و نداشتن کارایی و افیشنسی( Efficiency) لازم بوده است!

بعضی وقت ها اگر دست به سیستم نزنیم بهتر است! با همان مدل بازاریابی مورچه ای خود پیش برویم بهتر است! مخصوصاً در دوران بحرانی کنونی که هنوز در بازار، قیمت محصولات پیدا نشده! تکلیف ها معلوم نشده! و همه جا گرگ و میش است؛ بهتر است کمی صبر کنیم و به مدل و سیستم کسب و کار مورچه ای خود بیشتر فکر کنیم و افسار کار را به هر شیری ندهیم!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

 

تئوری پنجره شکسته در بازاریابی صنعتی

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

دهه ۱۹۸۰ میلادی اوج باج گیری های خیابانی در نیویورک بود. هر جایی امکان خِفت شدن وجود داشت. از مترو گرفته تا خیابان های خلوت و شلوغ! مسافران پول بلیط اتوبوس و قطار خود را نمی دادند و به هر هنری شده سوار وسایل نقلیه می شدند! در این بین گرَفیتی(Graffiti) یا نوشته‌ های روی در و دیوار شهر بیش از همه تو ذوق می زد!

 

گرَفیتی ها اشکال و عبارت هایی عجیب و غریب بودند که روی در و دیوار شهر پر شده بود! خلاصه حس عدم امنیت در شهر موج می زد. با شروع دهه ۱۹۹۰ میلادی به یکباره همه چیز عوض شد و همه موارد یاد شده از شهر رخت بر بست! دزدی، خِفت گیری و گرَفیتی ها کم شد و نیویورک تبدیل به امن ترین شهر ایالت متحده آمریکا شد. دیگر هیچ کسی دوست نداشت تصاویر دهه ۸۰ را در ذهن خود تداعی کنند. اما این کاهش یکباره جرم و جنایت به چه دلیل بود؟ و چرا؟

 

تئوری پنجره شکسته در بازاریابی صنعتی

تئوری پنجره شکسته(Broken Window Theory) ماحصل تراوشات ذهنی دو جرم شناس مطرح آمریکایی به نام های ‌جیمز ویلسون(James Wilson) و جورج کلینگ(George Kelling) بود. این دو استنتاج های جالبی از وقایع دهه ۸۰ میلادی داشتند. آنها بر این تفکر بودند که اساساً جرم، زاده یک نابسامانی اجتماعی است. مثال جالبی هم داشتند و آن این بود که وقتی مجرمی یک پنجره شکسته را در شهر می بینید و شاهد این باشد که جامعه با این واقعه بی تفاوت است به این جمع بندی می رسد که اگر شیشه های دیگر را هم بشکند هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و هیچ کسی اعتراض نخواهد کرد.

وقتی همه چیز برای یک مجرم اوکی باشد شروع به شکستن های بیشتر می کند. این خود نقطه شروع یک جریان عظیم خواهد بود. یک احساس آنارشیستی(Anarchisme) در او شکل می گیرد. به قول قدیمی ترها همه چیز شیر تو شیر می شود. قانون شکنی و هرج و مرج در نقطه نقطه شهر جلوه خواهد کرد. خلاصه با بی تفاوتی جامعه به پنجره شکسته این سیگنال به مجرمین مخابره می شود که هر کاری دوست دارید بکنید برای ما مهم نیست!

باور ویلسون و جورج کلینگ این بود که باید هرچه زودتر جلوی این اپیدمی(Epidemic) خطرناک را گرفت. آنها بر این امر تاکید داشتند که باید برای یک هنجار شکنی ساده هم قانون مشخصی تعریف شود و همه چیز به حال خود رها نشود. در غیر اینصورت سنگ روی سنگ بند نمی شود. لُب مطلب این دو کارشناس جرم شناس در این نکته بود که وقتی در برابر مسائل کوچکی چون گرَفیتی و یا سوار شدن دزدکی در مترو برخورد نشود دیگر کار به جاهای باریک می رسد. در ابتدای امر تئوری آنها خیلی سختگیرانه و رادیکال به نظر می رسد و البته منتقدان زیادی هم دارد. ولی آنچه که مسلم است؛ همین سخت گیری های پلیس بود که نیویورک را متحول کرد!

بذارید مثال ایرانیش را براتون بزنم تا مطلب بهتر جا بیفته. شاید تجربه کرده باشید که یکی از همسایه ها زباله خود را سر کوچه می گذارد غافل از اینکه، جایی که زباله اش را می گذارد زیر پنجره یک همسایه دیگر است. بعد از مدتی عده ای از اهالی محل به تصور اینکه اینجا محل جمع آوری زباله توسط شهرداری است زباله های خود را آنجا می ریزند! در ابتدای امر صاحب آن ملک به فرد خاطی چیزی نگفت اما کمی بعد با همه اهالی محل به دعوا افتاد. دست به هر کاری می زد تا افراد بفهمن اینجا نباید زباله بندازند. آخرش هم کار به فحش و ناسزا و کلانتری می رسید. ولی چون همه عادت کرده بودند باز هر از چندی عده ای زباله خود را آنجا می انداختن و کار به نفرین پدر و مادر و جد و آباد می رسید! این همان تئوری ویلسون و جورج کلینگ است البته با یک مثال میهنیش (:

همین داستان تئوری پنجره شکسته را در بازاریابی صنعتی هم داریم! وقتی برای گرفتن خدمات پس از فروش به فلان شرکت زنگ می زنی و دقایق طولانی را پشت خط می مانی و کسی هم اعتراض نمی کند کار به جایی می رسد که وقتی به همان شرکت زنگ می زنی و پاسخگوی خودکارش می گوید شما نفر دهم هستید باید با کمال آرامش با این موضوع برخورد کنی و منتظر اقدامات بعدی آن برند نیز باشی!

و یا مثالی دیگر از تئوری پنجره شکسته در بازاریابی صنعتی را می توان در مدل پس نگرفتن کالای فروخته شده بعضی از شرکت ها دید! هیچ فرمولی تعریف شده ای برای پس گرفتن کالا ندارند. الانم که دستشون بازتر شده، چون کرونا اومده! در ادامه دور از انتظار نیست هر کالایی را به شما بندازند و کسی هم پاسخگو نباشد! خلاصه نباید گذاشت تا نظام آنارشیستی بر منطق بازاریابی صنعتی شرکتمان حاکم شود.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

ابزارهای تبلیغاتی را بهتر بشناسیم!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

ابزارهای تبلیغاتی را بهتر بشناسیم!

لزوماً استفاده از بیلبورد و آن هم با عکس موسس آن نمی تواند اثر گذار باشد و چه بسا منجر به Dmarketing شود!

ابزارهای تبلیغاتی را بهتر بشناسیم!

یکی از مهمترین مولفه های آمیخته بازاریابی(Marketing Mix) یا همان ۴P بحث پروموشن(Promotion) است؛ برای اجرای یک کمپین تبلیغاتی می توان از تکنیک های متنوع پروموشن استفاده کرد که یکی از آنها هم استفاده از بیلبورد است؛ اما به چه صورتی؟ اینکه در بیلبورد تبلیغاتی عکس موسس و یا صاحب آن کسب و کار را بزنیم بیشتر یک کار احساسی است تا تبلیغاتی! به دلیل احترامی که برای برند یاد شده قائل هستم؛ سعی کردم هیچ نام و نشانی از آن در بنر این مقاله نباشد تا یک نقد منصفانه و تخصصی باشد نه تخریبی!

بدون شک استفاده احساسی از ابزارهای تبلیغاتی می تواند اثر معکوس گذاشته و حتی منجر به ضد بازاریابی یا همان Dmarketing شود. یکی از اشتباهاتی که مدیران فروش و بازاریابی برخی از صنایع مختلف کشور مرتکب می شوند این است که تصور می کنند دست آنها برای تبلیغ کردن بسته است و صرفاً مجبوراً با استفاده از تبلیغات تلویزیونی، بیلبورد و … خود را نشان دهند!

در حالی که استفاده از هر کدام از شیوه های تبلیغاتی نیازمند کار تحقیقاتی است که در امر تحقیقات بازاریابی به آن سنجش Brand Awareness یا میزان آگاهی برند می گویند؛ در برند اورنس ما میزان آگاهی مخاطب و یا مشتری خود را از نام تجاری خود قبل و بعد از اجرای کمپین تبلیغاتی می سنجیم. و چه بسا کلی هزینه کنیم و مخاطب هیچ نام نشانی از ما را به خاطر نیاورد! ابزارهای تبلیغاتی را بهتر بشناسیم! و برای اجرای اثربخش یک تبلیغ استراتژی داشته باشیم و احساسی برخورد نکنیم.

آقای بازاریاب = بازاریابی صنعتی
موسسه تحقیقاتی ایده = تحقیقات بازار

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: کانال تلگرام آقای بازاریاب | پیچ اینستاگرام بزاززاده

تبلیغ فاصله گذاری اجتماعی

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

یکی از طرح هایی که در ایام کرونا در دنیا در حال اجرا است طرح فاصله گذاری اجتماعی است. بشر فعلا به ابزار اثر بخش دیگری برای مقابله با این ویروس دست نیافته است.

تبلیغ فاصله گذاری اجتماعی در ایام کرونا

تبلیغ فاصله گذاری اجتماعی را سازمان بهداشت و درمان ایالت اوهایو ساخته است. این کلیپ تبلیغاتی در مدت کوتاهی بین تمام جوامع جهان دست به دست چرخید. در آن به این موضوع اشاره می شود که اگر طرح فاصله گذاری اجتماعی به درستی اجرا شود چقدر می تواند اثربخش باشد و جامع به فعالیت های روزمره خود ادامه دهند. این همان بازاریابی ویروسی است. تشخیص درست و استفاده به هنگام از تمامی داده های دور و برمان! با کمترین تعداد واژه و حداقل زمان ممکن یک مفهوم بلند را به تمام جهان مخابره کنید!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

صنعت استند آپ کمدی؛ بخندان و پولدار شو!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

در سال گذشته ایونت ها(Event) و همایش های زیادی را بررسی کردم؛ به دنبال جواب این سوال بودم که اساساً استفاده از ایونت و یا همان همایش فروش در بازاریابی صنعتی اثربخش است؟

در یکی از ایونت هایی(Event) که برای یکی از مشتریانم در شهر اصفهان برگزار کردیم بنا به توصیه کارفرما از یک استند آپ کمدین محلی استفاده شد! تا به حال آن بزرگوار را ندیده بودم تا اینکه در شب مراسم سنگ تمام گذاشت! برای خنداندن شرکت کنندگان در همایش دست به هر کاری می زد از شوخی های زشت تا حرف های رکیک و جوک های سخیف! آن شب گذشت و مدام در این فکر بودم که صنعت استند آپ کمدی چطور می تواند به اجرای یک کمپین فروش کمک کند. بعد از بررسی و مطالعه نمونه های موفق در  سطح جهان به یک اسم جالب برخوردم! یک ایرانیِ آمریکایی تبار به اسم ماز جبرانی.

صنعت استند آپ کمدی؛ بخندان و پولدار شو!

جری سِینفیلد(Jerry Seinfeld)، استند آپ کمدین معروف آمریکایی در مورد این صنعت اینگونه می گوید: برای اینکه یک استند آپ کمدین معروف شوی باید چهار مرحله را طی کنی: “اول باید بتوانی دوستانت را بخندانی، بعد غریبه ها را بخندانی و در مرحله بعد برای خنداندن مردم پول بگیری و در مرحله آخر به جایی برسی که مردم از مدل حرف زدن و تیکه کلام هایت الگو برداری کنند.”

ماز جبرانی(Maz Jobrani)، کمدینی ایرانی آمریکایی، که تمام ویژگی های یک استند آپ کمدین خوب از منظر جری سِینفیلد را دارا است! او توانسته با تصویر سازی ذهنی قویش، فرهنگ مردم خاورمیانه را آن طور که خود درک کرده به مردم جهان معرفی کند! همه ما از دوران کودکی خود تصاویری در ذهن داریم که باعث خنده کردنمان می شود. مازیار توانسته با تصویر سازی جذاب از دوران کودکیش مردم دنیا را بخنداند و پولدار شود! در منظر اول حرف هایش خیلی سطحی و کلیشه ای به نظر می رسد ولی وقتی به کنه سخنانش توجه می کنی به عمق و چند لایه بودن آن بیشتر پی می بری!

ماز جبرای می تواند الگوی خوبی برای علاقه مندان استند آپ کمدی باشد. تا به جای استفاده از حرف های سخیف و حتی رکیک با چند کلمه کوتاه مخاطب بین المللی جذب کند! اینها را گفتم تا بیشتر دقت کنیم؛ درست است که برگزاری ایونت(Event) یک شب است و بعد همه چیز فراموش می شود! ولی از آنجایی که شبکه های اجتماعی به لحظه همه چیز را نشر می دهند امکان این وجود دارد که اشتباه ما خود شروع یک شکست بزرگ باشد! در دنیایی که با کوچکترین خبری، در کسری از ثانیه تمام دنیا با خبر می شوند باید بیشتر دقت کرد!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

آیا تولید در ایران توجیه اقتصادی دارد؟

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

بنا به آخرین آمار وزارت صمت حدود ۸۵ هزار واحد صنعتی در کشور فعالیت می کنند! آیا با این همه واحد تولیدی و صنعتی فعال و غیر فعال می توان نتیجه گیری کرد که تولید در ایران توجیه اقتصادی دارد؟

آیا تولید در ایران توجیه اقتصادی دارد؟

در تمام این سال ها کمتر شنیده ایم که بگویند تولید در ایران جواب می دهد! بیشتر بر معایب سرمایه گذاری و ریسک بالای آن تاکید شده و اینکه چشم انداز روشنی برای تولید کننده در ایران نیست؛ از مشکلات و معظلات قوانین می گویند و نرخ بالای بهره بانکی و غیره؛ اما جای یک سوال همیشه در ذهن مخاطب باقی می ماند! اگر تولید کردن در ایران این همه ریسک دارد و خطرناک بوده و بیشتر شبیه قمار کردن است، چرا آمارها نشان از افزایش واحد های تولیدی در هر سال جدید را می دهد؟ این افراد کی هستند؟ از کره ماه می آیند و به یکباره در بخش تولید کشور سرمایه گذاری می کنند؟

جدیدترین اطلاعاتی که سازمان صنایع کوچک و شهرک‌های صنعتی ایران در اختیار عموم گذاشته نشان می‌دهد که تعداد واحدهای به بهره‌برداری رسیده در طی ۹ ماهه اول سال ۱۳۹۸ نسبت به مدت مشابه سال قبل آن حدود ۵ درصد افزایش داشته است یعنی بیش از ۱۶۰۰ واحد صنعتی به جمع ۸۵۰۰۰ واحد صنعتی کشور افزوده شده است! این افراد با چه امیدی هزینه تاسیس یک واحد صنعتی را به جان خریده اند؟ طرح توجیهی آنها چه بوده؟ آیا این تعداد واحد صنعتی برای کشوری که از لحاظ ذخایر خدادادی غنی است کفایت می کند؟ و نقطه اشباع کجاست؟ و اساسا چرا اکثر تولید کنندگان متضرر می شوند؟

برخی از اقتصاددانان بر این باورند که آنچه در زمین بازی اتفاق می افتد چیزی دیگری است! اقتصاد رانتی، جلو پیشرفت صنعت کشور را گرفته! یعنی کسی در عرصه رقابت می برد که رانت قوی تری داشته باشد! و سلاطین کارآفرینی و بزرگان صنعت در برابر اَبَر رانت های موجود، راهی جز تسلیم ندارند و یا بهتر بگوییم دو راه دارند یا بخشی از سهم بازار خود را واگذار کنند و یا شاهد شکست بیزینس خود باشند! دسته دیگر از اقتصاددانان بر این باورند که ریشه مساله را باید در نداشتن یک سیستم مدون و چابک اداری جستجو کرد؛ سیستم فرسوده ای که باعث دلسردی و خسته شدن سرمایه گذار می شود. کسی که با امید فراوان و قصد اشتغال زایی برای شهر و کاشانه اش باید کفش آهنین بپوشد و در پیچ و خم گرفتن مجوز در سازمان های رنگارنگ عمر خود را بسوزاند!

دوستان زیادی از اصول کارآفرینی و موفقیت حرف می زنند و حرف هایشان فقط در حد همان سمینار، جذاب و رنگین است و وقتی به میدان عمل می آیی، با موضوعات عجیب و غریبی مواجه می شوی که هیچ کدام از آن فرمول ها جوابگوی مسائل پیش رویت نیست! در نهایت به این جمع بندی می رسی باید سرنوشت کسب و کارت و یا بهتر بگویم زندگیت را به دست شانس و احتمالات بسپاری! بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که یکی از راه های نجات اقتصاد مریض کشور ما، رهایی از سیاست های رانتی در عرصه تولید است! البته نباید جایگاه دولت و نقش آن در اقتصاد را از یاد برد؛ بر خلاف سایر کشورهای پیشرو در عرصه اقتصادی که رسالت اصلی خود را در تولید کالاهای عمومی و کنترل بر کیفیت و قیمت ها می بینند در کشور ما این ماجرا طوری دیگر رقم می خورد.

همیشه قیمت برای یک تولید کننده همچون آب حیات است؛ حالا فکر کنید فردی به نام دولت آمده جلوی این آب حیات یک فلکه آب گذاشته است و هر موقع می خواهد آن را کم و زیاد می کند! دیگر شما احساس ثبات ندارید! احساس امنیت ندارید! ماجرا از این قرار است که در ایران دولت بیشتر به دنبال کنترل قیمت کالاهای خصوصی تولید شده می باشد و نمی گذارد قیمت در بازار، جایگاه خود را پیدا کند و برای همین است که جایگاه قیمت همیشه با منحنی عرضه و تقاضا تناسب ندارد (:

در اقتصادی که تورم به‌ عنوان یکی از ویژگی های دائمی مثبت آن است و قیمت‌ها همواره درحال بالا رفتن هستند دیگر جایی برای تلاش نمی ماند! دیگر انگیزه ای نداری که سرمایه گذاری کنی! آستین بالا بزنی و تولید کنی! همه اینها رو گفتم تا به اینجا برسیم که راه نجات واحدهای صنعتی کشور استقرار نظام رقابتی و بازار آزاد است تا با جهد و تلاش بیشتر شاهد توسعه اقتصادی پایدار به معنای واقعی کلمه باشیم؛ به امیدی روزی که چرخ اقتصاد به دست صنعتگران و فعالین حقیقی عرصه تولید بچرخد!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

 

تفاوت تصمیم ساز و تصمیم گیر در چیست؟

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

همیشه در هر فضایی از محل کار گرفته تا خانه و مدرسه و دانشگاه، انتخاب گزینه نهایی در مورد حل یک مسئله بر عهده یک نفر گذاشته می شود که به او می گویند تصمیم گیر؛ اما هستند افرادی که در جریان تصمیم گیری نقش آفرینی می کنند و همیشه در پشت صحنه قرار دارند و در واقع خط فکری را آنها به تصمیم گیر می دهند اما تصمیم گیری را خود تصمیم گیر انجام می دهد! به این شخصیت های می گویند تصمیم ساز!

در طول سال ۹۸ با واحد های صنعتی، خدماتی و توزیعی مختلفی به عنوان مشاور همکاری کردم(۱۱ واحد صنعتی و ۴ واحد خدماتی و توزیعی)؛ هر کدام برای خود یک دیسیپلین کاری خاصی داشتند! یکی کاملا بی انضباط و یکی بسیار منضبط؛ یکی خیلی وسواسی و یکی کاملا بی خیال؛ یکی خیلی عجول و یکی کاملا کُند و آرام؛ یکی بدون برنامه و هدف و دیگری با کلی برنامه ولی بدون نیروی کارآمد عملیاتی جهت تحقق اهدافش! یکی بسیار باهوش و پر توان در اجرا و دیگری حتی نمی دانست که آیا کارش را دوست دارد یا نه!

از بین تجارب سال قبل، یکی از مجموعه هایی که همکاری با آن برایم درس های زیادی به همراه داشت شرکت روغن موتور پردیس بود؛ مدیر عامل این مجموعه یعنی جناب آقای مهندس کریمی رحمت آبادی شخصیت کاریزمایی داشت! شاید بپرسید چرا؟ به نظرم چیزی که ایشان را از بقیه تجارب سال ۹۸ متمایز می کرد جهد، تلاش و پشتکار وصف ناپذیر ایشان در کار بود. اینکه کارت را از یک چاله سرویس تعویض روغنی شروع کنی و به صادر کننده نمونه استان خود در طول ۱۴ سال پیاپی تبدیل شوی یک الگوی بی نظیر است! و یا اینکه برای توسعه بازار خود به دور افتاده ترین جای آفریقا بروی و بعد از چند سال تلاش پیاپی تبدیل به قوی ترین برند روغن موتور در چند کشور شمال غرب آفریقا بشوی؛ درست است آزمون و خطای بسیار داشته اند ولی راه را پیدا کرده اند؛ چرا که فرق بین تصمیم ساز و تصمیم گیر را فهمیده انده! و این است یکی از رموز موفقیت آقای مهندس کریمی رحمت آبادی!

تفاوت تصمیم ساز و تصمیم گیر در چیست؟

همیشه در هر فضایی از محل کار گرفته تا خانه و مدرسه و دانشگاه، انتخاب گزینه نهایی در مورد حل یک مسئله بر عهده یک نفر گذاشته می شود که به او می گویند تصمیم گیر؛ اما هستند افرادی که در جریان تصمیم گیری نقش آفرینی می کنند و همیشه در پشت صحنه قرار دارند و در واقع خط فکری را آنها به تصمیم گیر می دهند اما تصمیم گیری نهایی را خود تصمیم گیر انجام می دهد! به این شخصیت های می گویند تصمیم ساز! گردآوری اطلاعات و تحلیل آنها و معرفی منابع و فهرست کردن فرصت های پیش رو و بر حذر داشتن از تهدیداتی که امکان وقوع دارد بر عهده شخصیت و یا شخصیت های تصمیم ساز است!

اساسا تصمیم سازها مواد و مصالح را آماده می کنند و به بیان دیگر نقش مشاور را دارند و به فرد تصمیم گیر کمک می کنند تا بهتر تصمیمات سخت را بگیرد؛ فارغ از اینکه نتیجه تصمیم گیری منجر به شکست و یا پیروزی شود نکته مهم در تفکر تیمی فرد تصمیم گیر است؛ اینکه به این نقطه رسیده است که پیروزی در گرو خوب گوش کردن و شنیدن حرف های مختلف است! چه بسا در بین نظرات افراد تصمیم ساز بتواند تصمیم طلایی خود را بگیرد!

در سال ۹۸ کمتر کسی را از بین کارفرماها مثل آقای مهندس کریمی دیدم که بیش از اینکه شهوت حرف زدن داشته باشد به این اندازه تشنه شنیدن نظرات مختلف و یا حتی مخالف خود باشد! به نظرم این خود یک قاعده موفقیت در کسب و کارهای صنعتی است؛اینکه در عین صبور بودن شنونده خوبی هم باشی! قطعا باید موفقیت آقای مهندس کریمی را نیز در وجود تصمیم سازهای اثرگذاری همچون پدر کارآفرینش جستجو کرد که این روحیه را در پسرش تقویت کرده.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

 

زندگی نامه لری الیسون

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

لارنس جوزف الیسون در تاریخ ۱۷ آگوست ۱۹۴۴، در برانکس نیویورک متولد شد. مادرش فلورانس اسپلمن، یک مهاجر یهودی از اودسا و پدرش خلبان ارشد نیروی هوایی ایالات‌متحده بود که پیش از تولد لری، خانواده را ترک کرد. فلورانس اسپلمن که به‌تنهایی توانایی نگهداری کودکش را نداشت، در نه‌ماهگی و پس‌ازاینکه او به بیماری ذات‌الریه مبتلا شد، او را به خواهر و شوهر خواهرش، لیلیان اسپلمن الیسون و لوئیس الیسون سپرد و لری تا سن ۴۷ سالگی، هرگز مادر واقعی خود را ندیده بود. خانواده‌ی الیسون، با سطح مالی متوسط در ناحیه‌ی یهودی‌نشین شیکاگو زندگی می‌کردند. لوئیس الیسون ناپدری لری، کارمند دولتی در بخش املاک و مستغلات بود که در طول دوران رکود آمریکا، شغل خود را از دست داد و پس‌ازآن به شغل حسابداری رو آورد. شکست‌های کاری، لوئیس را به فردی منزوی و افسرده تبدیل کرده بود که نمی‌توانست با فرزندخوانده‌ی خود کنار بیاید. درگیری‌های مداوم آن دو، لری الیسون را به فردی مستقل و سخت‌کوش، انعطاف‌ناپذیر و مصمم تبدیل کرد، خصوصیاتی که همیشه با او ماند و بعدها در برخورد با همکارانش بیشتر بروز پیدا کرد. گرچه لری در خانواده‌ای یهودی بزرگ شد که همیشه در مراسم مذهبی شرکت می‌کردند، ولی او شخصاً اعتقاد متعصبانه‌ای به هیچ ایدئولوژی خاصی نداشت و از دوران نوجوانی شرکت در آیین‌های رسمی یهودی را متوقف کرد.

 

تحصیلات

لری الیسون در دوران مدرسه، پسری ماجراجو بود که به موضوعات پیچیده‌ای مثل ساخت سفینه‌های فضایی و تکنولوژی‌های روز علاقه‌مند بود و رؤیای مهندس شدن را در سر می‌پروراند. روند روزمره‌ی مدرسه او را خسته می‌کرد و گاهی چنان شخصیت پیچیده و درعین‌حال خلاقی داشت که نه‌تنها دوستان، بلکه معلمانش را در حیرت فرو می‌برد. علاقه‌اش به ورزش را هم پنهان نمی‌کرد و در تیم‌های والیبال، اسکی و اسکواش عضو بود. لری دوران دبستان خود را در مدرسه‌ی یوجین فیلد شیکاگو و دوران دبیرستان خود را در مدرسه ساوث شور (South Shore) در اوربانا کمپین گذراند و در سال ۱۹۶۲ از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد. لری الیسون در سال ۱۹۶۲ وارد دانشگاه ایلی نویز شد و در همان سال اول، عنوان برترین دانشجوی علوم را از آن خود کرد. ولی در طول سال دوم، نامادری‌اش که به بیماری سرطان مبتلا بود، فوت کرد و لری پیش از آنکه امتحانات دانشگاه را تمام کند، به شیکاگو برگشت. پس‌ازآن به مدت یک سال شانس خود را در مشاغل نیمه‌وقت مختلفی امتحان کرد و بعد از شک و تردیدهای فراوان برای ازسرگیری تحصیلاتش، وارد دانشگاه شیکاگو شد. او می‌خواست در رشته‌ی فیزیک درس بخواند، ولی بعد از یک‌ترم، دانشگاه او را به خاطر عملکرد ضعیفش اخراج کرد. بااین‌حال دانشگاه فقط برای او اتلاف وقت نبود. در طول همین یک‌ترم او با برنامه‌نویسی کامپیوتری آشنا شد و خیلی سریع در این زمینه پیشرفت کرد. او به‌طور آزاد برای شرکت‌ها برنامه می‌نوشت و متوجه شد که این کار بیشتر از تحصیلات آکادمیک او را در زندگی جلو می‌برد. لری الیسون در سال ۱۹۶۶ و در سن ۲۲ سالگی، به کالیفرنیا نقل‌مکان کرد.

ورود به دنیای حرفه‌ای

لری الیسون پس از اخراج از دانشگاه شیکاگو، حمایت پدرخوانده‌اش را از دست داد. او که وضع مالی خوبی نداشت، در طول هشت سال شغل‌های مختلفی را امتحان کرد که همگی به مهارت او در برنامه‌نویسی مرتبط بودند. گرچه فعالیت‌های آزادکاری برنامه‌نویسی با خلق‌وخوی او سازگار بود، ولی هدف اصلی او این بود که به‌قدری درآمد داشته باشد که بتواند خود را به پدرخوانده‌اش ثابت کند. اولین شغل او در شرکت تکنولوژی امدال (Amdahl) بود و در همان مدت کوتاهی که در این شرکت کار می‌کرد، یک سامانه بزرگ کامپیوتری منطبق بر آی بی ام (IBM) را برای این شرکت طراحی کرد. پس‌ازآن در اوایل دهه‌ی هفتاد، لری الیسون به شرکت الکترونیکی آمتکس (Amtex) رفت که در آن زمان رقابت شدیدی با شرکت سونی داشت. در شرکت آمتکس او عمده‌ی وقتش را روی یک پروژه پایگاه داده برای CIA گذاشت که نام اوراکل را برای آن انتخاب کرده بود. لری ایده‌های خود را در آمتکس با سرپرست خود که باب مینرنام داشت، در میان می‌گذاشت. مینر در سال ۱۹۷۷ این شرکت را ترک کرد و با دو همکار قدیمی به نام‌های بروس اسکات و اد اوتس، شرکتی به نام آزمایشگاه‌های توسعه‌ی نرم‌افزار (SDL) را با ۸۰۰ دلار سرمایه تأسیس کرد. چند ماه بعد، لری الیسون هم آمتکس را ترک کرد و با سرمایه‌گذاری ۱۲۰۰ دلار، به‌عنوان شریک تجاری به آن‌ها پیوست و از همان ابتدا، مدیرعامل این شرکت شد. در آن زمان لری الیسون تحت تأثیر مقاله‌ای از ادگار اف کاد بانام «مدل ارتباطی داده برای بانک‌های داده‌‌ی بزرگ و اشتراکی» قرارگرفته بود. آن‌ها بر همین مبنا یک سیستم مدیریت پایگاه داده (DBMS) را طراحی کردند که پس از اتمام و عرضه‌ی آن، برای تقسیم‌بندی ذخیره‌ی اطلاعات مشتریان، داده‌های تجهیزات، یادداشت‌های مالی، اطلاعات مربوط به مبادلات، مکاتبات و اسناد قانونی، مورداستفاده‌ی سایر شرکت‌ها قرار گرفت.

 

تأسیس اوراکل

الیسون شنیده بود که شرکت IBM هم بر مبنای نظریات ادگار کاد، سیستم مدیریت داده‌ی خود را بانام IBM System R در لابراتوار سن خوزه توسعه می‌دهد. او تصمیم گرفته بود محصولات اوراکل را با این سیستم سازگار کند؛ ولی شرکت IBM از به اشتراک گذاشتن کدهای خود، امتناع کرد. در سال ۱۹۷۹، شرکت SDL به Relational Software تغییر نام پیدا کرد. در این زمان آن‌ها با ۸ کارمند (که ۳ نفر از آن‌ها مؤسسان شرکت بودند) سالانه کمتر از یک‌میلیون دلار درآمد داشتند. الیسون و شریکانش پس‌ازاینکه محصول جدید خود را بانام Oracle RDBMS با موفقیت به مرحله‌ی تولید رساندند، شرکت خود را رسماً با عنوان شرکت نرم‌افزاری اوراکل ثبت کردند. در آن زمان عملکرد نسخه‌ی اولیه‌ی سیستم مدیریت داده‌ی اوراکل گام بلندی در دنیای نرم‌افزارها بود: این نسخه می‌توانست بهترین سوپرمارکت‌ها را از میان کل فروشگاه‌ها رده‌بندی کند، یا برای فیلتر کردن و مرتب‌سازی بهترین کالاها و خدمات پرفروش مورداستفاده قرار بگیرد. توانایی پردازش گسترده‌ی داده‌ها، خصوصیتی بود که اوراکل را برای دولت و کسب‌وکارهای بزرگ جذاب کرده بود. اواسط سال ۱۹۸۲، درآمد اوراکل به ۲.۵ میلیون دلار رسیده بود و آن‌ها ۷۵ مشتری خرد داشتند.

 

رشد اوراکل

در سال ۱۹۸۲، الیسون ۲۵ درصد از درآمد خود را در بخش تحقیق و توسعه‌ی این شرکت سرمایه‌گذاری کرد تا نسخه‌ی جدید Oracle RDBMS را به صورت نسخه‌ای تجاری و قابل‌حمل بر اساس کامپایلر زبان برنامه‌نویسی C توسعه دهد. قراردادهای اوراکل با آژانس‌های دولتی، بودجه‌ی کافی را در اختیار آن‌ها قرار داده بود که بتوانند تیم خود را روی تولید محصولاتی تجاری، قابل‌اعتماد و بهینه متمرکز کنند. به‌این‌ترتیب اوراکل بخشی از بازار را در رقابت با IBM و سایر شرکت‌های آی تی از آن خودکرده بود. در سال ۱۹۸۳ ، نسخه‌ی سوم Oracle RDBMS، به‌صورت نسخه‌ای تجاری و قابل‌دسترس عرضه شد که قابلیت نصب بر روی انواع سیستم‌عامل کامپیوترهای شخصی، ایستگاه‌های کاری، پردازنده‌های مرکزی و میکرو کامپیوترها را داشت. در این زمان درآمد شرکت به ۵ میلیون دلار در سال رسیده بود. موفقیت چشمگیر اوراکل در بازارهای تکنولوژی ادامه پیدا کرد و در سال ۱۹۸۶، درآمد حاصل از فروش در این شرکت به ۵۵ میلیون دلار رسید. مشتریان برجسته‌ی اوراکل، سازمان‌های دولتی و شرکت‌های بین‌المللی صنایع خودروسازی، هوافضا، داروسازی و کارخانه‌های صنعتی بودند. در تاریخ ۱۲ مارس سال ۱۹۸۶، شرکت اوراکل سهام خود را بانام ORCL در بازار بورس عرضه کرد. قیمت اولیه‌ی هر سهم ۱۵ دلار بود که تا پایان روز به ۲۰.۷۵ دلار افزایش یافت و با فروش ۲.۱ میلیون سهم، بهای شرکت تا ۳۱.۵ میلیون دلار بالا رفت. پس از فروش سهام اوراکل، لری الیسون مراکز بازاریابی خود را در ۳۵ کشور دنیا تأسیس کرد. در مدت کوتاهی، اوراکل SQL را معرفی کرد که می‌توانست داده‌های ذخیره‌شده در سیستم‌های شبکه‌ای را پردازش و بازیابی کند. در سال‌های اخیر، اوراکل هم وارد حوزه‌ی پردازش ابری شده است. گرچه شرکت‌های آمازون، مایکروسافت، IBM و گوگل، بازیگران اصلی این عرصه هستند، ولی الیسون ادعا کرده است که در پردازش ابری سیلزفورس (Salesforce) را پشت سر گذاشته است. در سال جاری،اوراکل آخرین پلتفرم رابط کاربری نرم‌افزاری (api) مخصوص خدمات پردازش ابری خود را به‌عنوان بخشی از سیستم جامع Oracle Cloud به بازار عرضه کرد. این پلتفرم درزمینه‌ی طراحی، نمونه‌سازی، مستندسازی، آزمایش، و مدیریت انتشار رابط‌های کاربری نرم‌افزاری قابلیت‌هایی کاربردی دارد.

 

بحران در اوراکل

در سال ۱۹۹۰، اوراکل با اولین بحران جدی خود مواجه شد و سال مالی را با درآمدی منفی به پایان برد. ارزش شرکت در بازار بورس ۸۰ درصد کاهش پیدا کرد و به نظر می‌رسید شرکت در آستانه‌ی ورشکستگی قرارگرفته است. در این زمان الیسون ناچار شد ده درصد از نیروهای این شرکت (حدود ۴۰۰ نفر) را تعدیل کند. دلیل این بحران استراتژی‌های غلط بازاریابی بود که از مشتریان بالقوه خواسته بود تمامی درخواست سه‌ماهه‌ی خود از این شرکت را یکجا بخرند. الیسون بعدها گفت که این بزرگ‌ترین اشتباه تجاری اوراکل بوده است. در پی حل‌وفصل شکایت سهامداران، الیسون مجبور شد ۲۴ میلیون دلار به آن‌ها خسارت بپردازد. بعلاوه او برای اصلاح این مشکل، کارمندان اصلی شرکت را با مدیران باسابقه عوض کرد و خود را بیش‌ازپیش روی توسعه‌ی محصولات متمرکز کرد. در آغاز دهه ۱۹۹۰، IBM با محصولات پایگاه داده خود مانند DB2 و SQL / DS ، بخش اعظم بازار را در دست خود گرفته بود و شرکت‌های رقیب یعنی مایکروسافت، اوراکل و سای بیس (Sybase) واینفورمیکس ( Informix)، شانس خود را برای تخصصی شدن در پایگاه داده‌ی ارتباطی ویندوز، یونیکس در سیستم‌های میان رده امتحان می‌کردند.

در سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳، سای بیس سریع‌ترین رشد را در میان این شرکت‌ها داشت و توانست اوراکل را پشت سر بگذارد. در این زمان مایکروسافت در بزرگ‌ترین فعالیت تجاری سال، تمام حقوق نرم‌افزاری سای بیس را خریداری کرد و به دنبال آن sql server را به بازار عرضه کرد. یک سال بعد، این شرکت اینفورمیکس بود که سای بیس را جذب کرد و تبدیل به جدی‌ترین رقیب اوراکل شد.   رقابت بین پایگاه داده‌ی لری الیسون و فیلیپ وایت، مدیرعامل اینفورمیکس تا سال ۱۹۹۷ ادامه داشت. در این سال فیلیپ وایت به علت تخلفات شرکتی به زندان رفت و در سال ۲۰۰۱، IBM اینفورمیکس را جذب کرد. در سال ۱۹۹۷، پس از بازگشت استیو جابز به شرکت اپل، لری الیسون به عضویت هیئت‌مدیره‌ی اپل درآمد. او پنج سال در مقام مدیریت اپل باقی ماند و پس‌ازآن از این موقعیت استعفا داد. الیسون در سال ۲۰۱۴ از مقام مدیرعاملی اوراکل کناره‌گیری کرد و از آن تاریخ تابه‌حال، ریاست هیئت‌مدیره، مدیریت بخش تکنولوژی و مسئولیت بخش رسانه‌ای این شرکت را به عهده دارد.

 

خرید و مالکیت شرکت‌های دیگر

اولین خرید اوراکل، در اکتبر سال ۱۹۹۴ بود، یعنی هنگامی‌که این شرکت بخش Rdb از DEC را تحت مالکیت خود درآورد. در سال ۲۰۰۴ الیسون شرکت پیپل سافت (PeopleSoft) را به مبلغ ۱۰.۳ میلیارد دلار خریداری کرد. پیپل سافت شرکتی بزرگ با ۱۲.۷۵۰ مشتری بود که سیستم‌های مدیریت منابع انسانی، مدیریت زنجیره‌ی تأمین، مدیریت ارتباط با مشتری، راه‌حل‌های مدیریت مالی و نرم‌افزار مدیریت عملکرد سازمانی را ارائه می‌داد. در آوریل سال ۲۰۰۸، اوراکل شرکت BEA Systems را به مبلغ ۸.۵ میلیارد دلار خریداری کرد که شرکتی تخصصی در زمینه‌ی محصولات نرم‌افزاری زیرساختی بود. لری الیسون مصمم بود تا اوراکل را به بزرگ‌ترین مجموعه‌ی نرم‌افزاری جهان تبدیل کند و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کرد. شرکت‌های ریتک (Retek)، سیبل سیستمز (Siebel Systems) و هایپرژن سلوشنز (Hypersion Solutions) دیگر شرکت‌هایی بودند که الیسون روی آن‌ها دست گذاشت. در سال ۲۰۱۰ اوراکل با قراردادی به مبلغ ۷ میلیارد دلار، شرکت سان میکروسیستمز را خریداری کرد و پس‌ازآن با استفاده از دیتا بیس جدید و خدمات داده‌ی مبتنی بر تکنولوژی این شرکت، فناوری‌های خود را وارد بازار کرد. به‌این‌ترتیب اوراکل با تأمین نیازهای ۱۰۰ شرکت برتر فورچن، در جایگاه برترین شرکت نرم‌افزاری دنیا بعد از مایکروسافت قرار گرفت. در سال ۲۰۱۴، این شرکت ۱۳۰ هزار کارمند در سراسر جهان داشت و درآمد حاصل از فروش آن به ۱۸۵ میلیارد دلار می‌رسید. بااین‌حال، IBM و SAP همچنان رقبای اصلی اوراکل هستند.

 

فعالیت‌های دیگر

در سال ۲۰۱۲، لری الیسون ۹۸درصد از جزیره‌ی لانایی را که یکی از هشت جزیره‌ی اصلی هاوایی است، به مبلغ ۳۰۰ میلیون دلار خرید. او می‌خواهد با توسعه‌ی زیرساخت‌های این جزیره و افزایش توان تولید میوه و سبزی‌ها آن، این محصولات را در سراسر اقیانوس آرام به فروش برساند. بعلاوه او پروژه‌هایی در رابطه با انرژی‌های تجدید پذیر و تبدیل آب‌شور به آب آشامیدنی را در این جزیره به مرحله‌ی اجرا درآورده است. لری الیسون مدیریت تیم قایقرانی اوراکل را هم به عهده دارد که در سال ۲۰۱۰ مقام قهرمانی آمریکا را به دست آوردند. بعلاوه او یک زمین تنیس و یک خط کامل هواپیمایی را به نام خود ثبت کرده است. یکی دیگر از علایق او خریدوفروش املاک بزرگ و لوکس است و در زمینه‌ی تحقیقات بیولوژیکی هم سرمایه‌گذاری کرده است. در سال ۲۰۱۰، لری الیسون همراه با ایلان ماسک نقش کوتاهی در فیلم آیرون من ۲ بازی کرد.

 

فعالیت‌های بشردوستانه

لری الیسون در سال ۱۹۹۲، مبلغ ۵ میلیون دلار به بیمارستانلارنس جی الیسون اهدا کرد. این بیمارستان که بازوی آسیب‌دیده‌ی الیسون را جراحی کرده بود با کمک این پول مرکز مراقبت‌های ویژه‌ی خود را تأسیس کرد. در سال ۲۰۰۴، اعلام شد که لری الیسون یک درصد از ثروت خود را معادل با ۱۵۱ میلیون دلار، به خیریه اهدا کرده است و در سال ۲۰۱۰، او به جمع امضاکنندگان تعهدنامه نیکوکاری پیوست. در ماه می سال ۲۰۱۶، الیسون ۲۰۰ میلیون دلار به مرکز تحقیقاتی بیماری‌های سرطانی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی اهدا کرد.

 

زندگی شخصی

لری الیسون تابه‌حال ۴ بار ازدواج کرده که همه‌ی آن‌ها به طلاق ختم شده‌اند. او در سال ۱۹۶۷ یعنی دوران دانشجویی، با آدا کوئین ازدواج کرد، آن‌ها هفت سال باهم زندگی کردند و در سال ۱۹۷۴ از هم جدا شدند. در سال ۱۹۷۷، با نانسی ویلر جنکینز ازدواج کرد که دانشجوی دانشگاه استنفورد بود و هنگامی‌که لری الیسون لابراتوارهای توسعه‌ی نرم‌افزاری را تأسیس می‌کرد، در کنار او حضور داشت. زندگی مشترک آن‌ها فقط یک سال دوام داشت. در سال ۱۹۸۳، او با باربارا بوث، یکی از کارمندان اداری شرکت خود ازدواج کرد. آن‌ها صاحب دو فرزند به نام‌های دیوید و مگان شدند. بااین‌حال این ازدواج هم بعد از سه سال به نقطه‌ی پایان خود رسید. در سال ۲۰۰۳، لری الیسون باملانی کرافت، نویسنده ازدواج کرد. استیو جابز شخصاً عکاسی مراسم ازدواج آن‌ها را به عهده گرفت و افراد مشهوری مثل تام لنتوس، نماینده‌ی پارلمان آمریکا هم در این مراسم حضور داشتند. آن‌ها هفت سال باهم زندگی کردند. طبق اعلام مجله ی فوربز در سال ۲۰۱۷، لری الیسون با ثروتی معادل ۵۵.۵ میلیارد دلار، پنجمین مرد ثروتمند آمریکا و هفتمین میلیاردر دنیا است.

 

سخنان مشهور

  • من اعتقاددارم مردم باید رؤیاهایشان را دنبال کنند. من که خودم همین کار را کردم.
  • اغلب دستاوردهای بزرگ بشر، مستقیماً از موفقیت‌های او ناشی نشده‌اند، بلکه نتیجه‌ی درس‌هایی بوده‌اند که از شکست به‌دست‌آمده‌اند.
  • وقتی دست به ابتکار و نوآوری می‌زنید، باید آماده‌باشید مردم شما را دیوانه بخوانند. آن‌ها هر چه را که نفهمند یا تحقیر می‌کنند و یا به باد استهزاء می‌گیرند.
  • اگر بخواهید در تجارت سبک و سیاقی را در پیش بگیرید که پیش از شما دیگران در پیش‌گرفته‌اند، بازنده خواهید بود. تنها راه پیش روی شما این است که «متفاوت» باشید.
  • هنگامی‌که زندگی‌تان را به روشی که خودتان دوست دارید اداره می‌کنید، ممکن است اطرافیانتان را برنجانید. باید به نحوی بتوانید این قضیه را مدیریت کنید.
  • زندگی بسیار کوتاه و آدمی بسیار شکننده است. هنگامی‌که ریزش آب را در فواره‌ها نگاه کنید، متوجه می‌شوید که چقدر سریع همه‌چیز می‌تواند تغییر کند. مرگ به ما خیلی نزدیک‌تر از آن است که فکرش را می‌کنیم.
  • آنچه به من انگیزه می‌داد اشتیاق کنترل کردن دنیای اطرافم بود.
  • اگر می‌خواهید به چیزی که دوست دارید برسید، باید واقعاً به آن اعتقاد داشته باشید.
  • مهم‌ترین ویژگی شخصیتی من که موفقیت‌هایم را به آن مدیونم این است که دانش متعارف، تخصص‌های رایج و قدرت حاکم را زیر سؤال می‌برم.
  • استیو جابز اسطوره‌ای تکرار نشدنی است، همان‌طور که هیچ نقاشی دیگر نمی‌تواند پیکاسو شود.
  • من به پیروزی معتادم. هر چه بیشتر موفق می‌شوم به آن حریص‌تر می‌شوم.
  • برای من «بهترین» بودن مهم‌تر از پول درآوردن است. از یک نقطه شما باید به امتیازاتتان توجه کنید. من دیگر به پول بیشتری نیاز ندارم، اما می‌خواهم مرد شماره یک دنیا باشم.
    

زندگی نامه رومن آبراموویچ

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

رومن آبراموویچ، یک فرد میلیاردر و موفق در جهان است که شهرت بسیار زیادی دارد. البته درصد بسیار زیادی از شهرت وی نه به واسطه ثروت و موفقیتش در تجارت، بلکه به دلیل حضور در ورزش و خرید یک باشگاه مطرح فوتبال در کشور انگلیس می باشد. وی مالک مشهور باشگاه چلسی انگلستان می باشد که طرفداران بی شماری در سراسر جهان دارد. رومن آبراموویچ میلیاردر مشهور و تاجر روسی – اسرائیلی می باشد که زمانی در رتبه ی بیست و یکم ثروتمندترین افراد جهان و حتی بالاتر از پیر امیدیار قرار داشته است. اکنون با گذشت چندین سال، گرچه رتبه قبلی خود را در جمع ثروتمندترین افراد روی کره زمین را از دست داده است، اما هم چنان هم در رده بندی های مختلف جهانی و به خصوص آخرین رتبه بندی مجله ی فوربس، در گروه ثروتمندترین افراد جهان قرار داشته است. زمانی ثروت آبراموویچ چیزی حدود ۱۳.۳ میلیارد دلار بود، اما این ثروت رفته رفته کاهش پیدا کرد و او جایگاه سابق خود را در جدول ثروتمندان جهان از دست داد.

 

دوران کودکی و نوجوانی رومن آبراموویچ

 

در زندگینامه ی رومن آبراموویچ آمده است که وی در تاریخ ۲۴ اکتبر سال ۱۹۶۶ میلادی در ساراتوفِ شوروی سابق به دنیا آمد. او که از پدر و مادری روسی و اسرائیلی متولد شده بود، دوران کودکی خود را در تل آویو سپری کرد و در همین شهر نیز به تحصیل پرداخت. رومن زمانی که تنها چهار سال داشت پدرش را در اثر یک سانحه ساختمانی از دست داد و از آن جایی که به جز خانواده عمویش هیچ خویشاوندی نداشت برای ادامه زندگی به خانواده نسبتا فقیر عمویش سپرده شد. بنا به گفته های خودش اگرچه عمو و زن عموی فقیرش هیچ محبتی را از او دریغ نمی کردند، اما اوضاع سخت مالی و اجتماعی آن ها فشارهای زیادی به رومن وارد کرده بود. او عقیده دارد موقعیت مالی و جایگاه فعلی اش پاداش تحمل تمام سختی های دوران کودکی و نوجوانی اش می باشد. رومن در دوران جوانی به قصد ادامه تحصیل به موسسه آموزش های فنی و صنعتی رفت، ولی پس از گذشت مدتی مجبور شد به ارتش سرخ شوروی بپیوندد و در آن جا به عنوان یک نظامی مشغول به کار شود. پس از گذتش چند سال رومن سرمایه ی نسبتا مناسبی برای خودش جمع آوری کرده بود تا این با خصوصی شدن صنایع دولتی پس از فروپاشی کمونیسم، تصمیم گرفت سهام ارزان بسیاری از این کمپانی های تازه مستقل شده خریداری کند؛ او در آن زمان نمی دانست که تک تک این سهام ها بعدها به اندازه طلا ارزش پیدا خواهد کرد، و زندگی او به یکباره زیر و رو خواهد شد.

 

آغاز فعالیت حرفه ای

 

پس از گذشت چند سال رومن آبراموویچ که به خاطر داشتن سهام زیادی از شرکت های بزرگ به عنوان سرمایه دار و فردی ثروتمند شناخته شده بود، وارد عرصه صنایع بزرگی مانند نفت و آلومینیوم شد و همین مسئله موجب شد که امروزه آبراموویچ را به عنوان سهام دار عمده دومین کارخانه تولید کننده آلومینیوم دنیا و همچنین سیب نفت، یکمی از کمپانی های بزرگ نفتی جهان بشناسند. همان طور که گفتیم سرمایه اصلی رومن آبراموویچ در بخش های نفتی کشور روسیه و کمپانی گز پروم می باشد؛ به همین دلیل نیز هست که میزان دارایی او طی این سال ها با کاهش بسیار زیادی رو به رو شده است. به دلیل مشکلات فراوانی که روسیه با سایر کشورهای جهان دارد و هم چنین تحریم های بسیار شرکت های آمریکایی و اروپایی، سرمایه گذاران روسی بسیار زیادی دارایی های خود را در این چند ساله از دست داده اند. در حقیقت کاهش ارزش جهانی نفت و افت فروش کمپانی بزرگ گز پروم روسیه، میزان دارایی رومن آبراموویچ را تا حد بسیار زیادی کاهش داد و به همین ترتیب او که زمانی در صدر ثروتمندترین افراد روی زمین قرار داشت کم کم به رتبه ی ۲۱ و سپس به ۵۱ تنزل کرد. در حال حاضر میزان دارایی های او به دلیل فعالیت های خاصی که دارد مشخص نیست، اما به نظر نمی رسد که رومن آبراموویچ حتی در جمع ۱۰۰ فرد ثروتمند حال حاضر جهان نیز قرار داشته باشد.

رومن آبراموویچ در سال ۱۹۹۹ از طرف شهر چاکوتکا وارد دومای روسیه شد و در سال ۲۰۰۱ به سمت فرماندار این شهر منصوب گردید. او کسی بود که هرگز سختی های دوران کودکی خود را از یاد نبرده بود، به همین خاطر وقتی به عنوان فرماندار مشغول به کار شد، مقدار زیادی از ثروت و سرمایه شخصی خود را برای کمک و بالا بردن سطح کیفی زندگی محرومان و آبادانی شهر به کار گرفت و به همین سبب از محبوبیت و شهرت فراوانی نزد مردم برخوردار گردید. رومن آبراموویچ در سال ۲۰۰۳ مالک کمپانی های متعدد انگلیسی شد. این کمپانی ها اسپانسر باشگاه چلسی انگلیس بودند و بدین ترتیب رومن تصمیم گرفت تا فعالیت خود را در عرصه ی ورزشی به طور جدی آغاز کند. در حال حاضر رومن آبراموویچ مالک اصلی باشگاه چلسی می باشد و این باشگاه تحت هدایت این فرد توانسته به موفقیت های بسیاری دست پیدا کند. در این بین می توان به دوستی نزدیک رومن آبراموویچ با خوزه مورینیو، سرمربی پرتغالی نیز اشاره کرد. این دو در طی سال ها همکاری توانستند فوتبال و به طور کلی ورزش انگلیس را دچار تحول کنند و با توجه به سرمایه های فروان آبراموویچ در آن سال ها، چلسی جزو بهترین باشگاه های جهان بود، اما با کاهش ثروت آبراموویچ، چلسی نیز دچار تنزل شد و تا به اینجا نتوانسته حتی به موفقیت های پیشین خود نزدیک شود، چه برسد به آن که آن ها را مجدد تکرار نماید. او عشق و علاقه ی خود به چلسی را یکی از دلایل اقامت خویش در انگلیس نامیده است. رومن آبراموویچ علاوه بر سهام شرکت ها و کمپانی های تجاری، مالک ۴۹ درصد از سهام ایستگاه تلویزیونی روت نیز می باشد. از طرف دیگر در جولای سال ۲۰۰۴ با عقد یک قرارداد سه ساله، مسئولیت تیم فوتبال زسکا مسکو را برعهده گرفت؛ ولی به خاطر قوانین یوفا مبنی بر این که یک نفر قادر نیست به طور همزمان سرپرستی دو تیم مختلف را بر هده داشته باشد، از رومن آبراموویچ به عنوان فرد صاحب نفوذ این تیم نام برده شد تا مشکلی از این دست پیش نیاید.

 

زندگی خصوصی رومن آبراموویچ

 

رومن آبراموویچ که صاحب ۵ فرزند می باشد زندگی چندان راحتی نیز نداشته است و از نظر روحی و روانی از همان ابتدا دچار مشکلاتی بود. او که مادرش را در سن ۱۸ ماهگی از دست داد، با مصائب زیادی دست و پنجه نرم می کرد، اما با کمک نزدیکان خود و با توجه به آن که آنان از سرمایه های بسیاری برخوردار بودند توانست خودش را وقف کار کند و به نوعی حواس خود را از روی مرگ مادرش بردارد. این سرمایه گذار ثروتمند ۳ مرتبه تاکنون ازدواج کرده است. در حال حاضر او همسری ندارد اما Dasha Zhukova، سرمایه دار روس، شریک زندگی وی می باشد.

منبع: پرورش افکار

 

شماره تماس جهت مشاوره!