Skip to main content
Tag

آقای بازاریاب

۵M در ادبیات تبلیغات

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

خلاقیتِ بدون استراتژی را ” هنر ” می نامند؛ خلاقیتِ با استراتژی را ” تبلیغات ” گویند!

جف آی ریچاردز(Jef I. Richards)

 

جف آی ریچاردز کیست؟

پروفسور جف آی ریچاردز(Jef I. Richards) استاد دانشگاه میشیگان است؛ کسی که بیش از ۸۰ مقاله و کتاب در زمینه تبلیغات نگاشته است؛ او عضو هیئت تحریریه ژورنال های مطرح تبلیغاتی جهان است؛ کسی که واژه تبلیغات را به گونه ای دیگر تعبیر و تفسیر می کند. البته این به این معنا نیست که هر آنچه او باور دارد ما نیز قبول کنیم! بالاخره ما هم مکتب خاصِ خودمون رو داریم و می تونیم برای خودمون یک خط مشی جدید تعریف کنیم!

۵M در ادبیات تبلیغات !

در طول روز با تبلیغاتِ رنگارنگ زیادی مواجه می شویم؛ صبح که چشمانمان را باز می کنیم اولین کاری که اکثرمون انجام می دهیم این است که گوشی همراه خودمون رو پیدا کنیم! همین که گوشی را به وای فای وصل می کنیم با انواع تبلیغات رنگارنگ کانال های تلگرامی و اینستاگرامی روبرو می شویم؛ هر کدام با زبان بی زبانی می گن ما رو بخر یا به ما توجه کن؛ خلاصه تو این شلم شولبا، معده گرسنه ما نیز فرمان می دهد پاشو و این تبلیغات رنگارنگ رو تنها بذار و به ما برس! اینا نون و آب نمیشه (:

حالا تو این شرایط، اون تبلیغی برنده است که در بین خیل کثیری از تبلیغات رقبا بتواند خود را در ذهن و ضمیر ناخودگاه ما قلاب کند؛ اما به واقع چطور می شود در ذهن مخاطب حک شد؟ باید چه کرد؟ ویژگی های یک تبلیغ خوب چیست؟ اگر می خواهیم در دنیای تبلیغات حرفه ای باشیم باید با ۵M تبلیغات آشنا بشیم!

 

 

۵M دنیای تبلیغات

۱ـ رسالت تبلیغ ما چیست؟ = Mission

برای جواب به این سوال باید بدانیم که به دنبال چه می گردیم؟ هدف، ما از تبلیغ کردن چیست؟ هدف، معرفی محصول است یا برند؟ قرار است برند خود را جا بندازیم و یا محصول خود را معرفی کنیم؟ یا هر دو و یا هیچکدام؟ شاید به دنبال هدف های جانبی دیگری باشیم؛ از تبلیغ کردن قرار است به فروش بیشتر برسیم؟ و یا قرار است در یک فعالیت مدنی و اجتماعی مشارکت کنیم؟ و ده ها سوال دیگر که باید پاسخ داده شود.

۲ـ چقدر پول هزینه خواهیم کرد؟ = Money

در این مرحله باید پاسخگو این سوالات باشیم که بودجه تبلیغاتی ما چقدر است؟ وقتی بودجه رو تصویب کردیم تازه تکلیف معلوم می شود که چه باید کرد؟ چه بسا بعضی از روش ها اصلا جواب ندهد؛ یا بهتر بگویم در توان تیم ما نباشد که هزینه کنیم؛ به عنوان یک اصل حیاتی در نظر داشته باشید که بودجه تبلیغاتی، ابزار پروموشن را به ما معرفی خواهد کرد؛ مثلا وقتی کل بودجه تبلیغاتی ما ۲۰ میلیون تومان است قطعاً گزینه تبلیغات تلویزیونی و یا بیلبوردی از پرتفولیو ما حذف خواهد شد.

۳ـ پیام تبلیغ ما چه خواهد بود؟ = Message

خیلی وقت ها از کنار این گزینه سَرسَری رد می شویم؛ در صورتی که اصلی ترین مطلب همین است؛ اینکه قرار است به مشتری چه بگوییم؟ قرار است بعد از کلی هیاهو بگوییم که چه کارش داریم؟ چرا مشتری باید به پیام ما توجه کند؟ در متن پیام ما چه کلید واژه هایی قرار است جا بگیرد؟ چطور این کلمات کانونی باید مشتری را قلقلک بدهد؟ خلاصه اصل موجز و مختصر بودن و در عین حال پر مغز بودن را چطور می خواهیم رعایت کنیم؟ متن پیام با چه لحن و بیانی منتقل خواهد شد؟ متن پیام در چه فضا و کانتکسی(Cantex) به مشتری انتقال می یابد و غیره.

۴ـ رسانه و کانال ارتباطی ما چیست؟ = Media

قبل از اینکه رسانه تبلیغی خود را انتخاب کنیم باید با ویژگی انواع رسانه های تبلیغاتی آشنا شویم؛ شاید بعضی از آنها اصلاً مناسب پیام تبلیغی ما نباشند. باید قدرت بُرد هر یک از آنها را به طور دقیق محاسبه و ارزیابی کنیم. باید تخمین بزنیم که هر یک از رسانه های پیش روی ما، چقدر می تواند پیام تبلیغ را وایرال(Viral) کند؟ کدامیک از ابزارهای فوق مورد استفاده جامعه هدف ما است؟ و کدامیک در دسترس آنها است؟ خلاصه انتخاب ابزارهای رسانه ای، کار سخت و دشواری است؛ نمی توان انتخاب آن را به شانس و اقبال سپرد؛ بدون شک باید قبل از اجرای یک کمپین برای انتخاب رسانه موثر یک کار تحقیقاتی جامع انجام داد. البته در عین حال M دوم را هم فراموش نکرد (:

۵ـ قابل اندازه گیری بودن تبلیغ = Measurement

یکی از شاخص های مهم برای انتخاب و اجرای یک کمپین تبلیغاتی قابل اندازه گیر بودن رسانه های آن است. اینکه بتوانیم قبل، در حین و پس از اجرای کمپین، میزان اثرگذاری آن را بر مشتری خود محاسبه کنیم. در دنیای دیجیتالی امروز، این مهم به راحتی قابل امکان است. اگر قبلاً یک آگهی در تلویزیون منتشر می شد و باید با تحقیقات بازاریابی مختلف میزان اثربخشی آن تبلیغ را بررسی می کرد. الان با چند کلیک ساده و یک محیط داشبورد حرفه ای می توانیم به لحظه وضعیت کمپین خود را بررسی کنیم؛ اینکه چقدر موفق به جذب مخاطب بوده ایم و اینکه چه تعداد از مشتریانمان از تبلیغ ما گریزان بوده اند. حتی می توانیم به لحظه تمام مشتریان خود را مانیتور کنیم و در نهایت ارزیابی دقیقی از بودجه هزینه شده خود داشته باشیم و بتوانیم برای آینده بیزینس خود استراژی تبلیغاتی حرفه ای تدوین کنیم.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده 

۱۰ فرمان موفقیت ریچارد شولز

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

۱۰ فرمان موفقیت ریچارد شولز
 
 

ریچارد شولز(Richard M. Schulze) موسس و رییس شرکت بست بای(Best Buy)، یک میلیاردر آمریکایی است. وی در سال ۲۰۱۰ با ثروت بیش از ۹ میلیارد دلار در رده ۳۴۲، فهرست میلیاردرهای مجله فوربز(Forbes) قرار گرفت. ریچارد شولز در سال ۱۹۴۱ در سنت پل در ایالت مینوستا(Minnesota) آمریکا به دنیا آمد. او در دبیرستان مرکزی آنجا تحصیل کرد و پس از فارغ‌التحصیلی و دریافت مدرک دیپلم به گارد ملی هوایی مینوستا از نیروی هوایی ایالات متحده پیوست. شولز در آنجا آموزش‌های گسترده‌ای در زمینه الکترونیک دریافت کرد. او پس از ترک نیروی هوایی به عنوان فروشنده لوازم الکترونیک در فروشگاه الکترونیک پدرش مشغول به کار شد. ریچارد شولز در سال ۱۹۶۶ فروشگاه پدرش را فروخت و فروشگاه صدای موسیقی(Sound of Music) را در سنت پل تاسیس کرد. فروشگاه تخصصی او در زمینه سیستم‌های استریوی اتومبیل و قطعات مربوط به آن فعالیت می کرد. او موفقیتش را مرهون ازدواجش می داند و به ۱۰ فرزند خود عشق می ورزد.

شرکت صدای موسیقی(Sound of Music) خیلی سریع رقبای محلیش را در خود ادغام کرد! و تبدیل به یک فروشگاه زنجیره‌ای شد. نام این شرکت در سال ۱۹۸۳ به بست بای(Best Buy) تغییر یافت. درآمد این شرکت در سال ۱۹۹۰ به سقف ۵۰۰ میلیون دلار رسید. بست‌بای برای اولین بار تکنیک‌های بازاریابی عمده(Mass Marketing) را به بازار فروشگاه‌های زنجیره‌ای الکترونیک آمریکا معرفی کرد. تعداد فروشگاه‌های بست بای تا سال ۱۹۹۷ به بیش از ۲۷۲ فروشگاه رسید. ریچارد شولز می‌گوید برای توسعه فروشگاه‌های بست بای، فروشگاه‌های زنجیره‌ای بزرگ را که کالاهای ارزان‌ قیمت ارائه می‌کنند‌، مثل والمارت، تویز آر آس، تارگت و هوم‌دیپات، مورد مطالعه قرار داده است. درآمد این شرکت در سال ۲۰۱۵ به بیش از ۴۰ میلیارد دلار رسید! این شرکت بیش از ۱۲۵ هزار نفر را در ۱۰۵۰ فروشگاه خود در سراسر دنیا به کار گرفته است. شرکت بست بای در حال حاضر در بازارهای ایالات متحده، کانادا، اروپا، چین، مکزیک و سایر نقاط جهان حضور دارد. در ادامه از مجموعه سخنرانی های آقای ریچاردز شولز می توان ۱۰ فرمان موفقیت زیر را استخراج کرد که آن را تقدیم می کنم به علاقه مندان حوزه بازاریابی صنعتی.

 

 

۱۰ فرمان موفقیت ریچارد

 
 

۱ـ یک تیم و یک رویا(One team, one dream)؛ او بر این باور است که رمز موفقیتش در داشتن یک تیم همراه است. تیمی که همه دغدغه های یکسانی دارند؛ اگر از هر یک بپرسید هدفت چیست می گوید تحقق رویاهای تیم! یعنی همه در تلاشند تا رویاهای تیم خود را محقق کنند؛ آنها برای این کار از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند.

۲ـ تمرکز همیشگی روی مشتری(Focus on the customer always)؛ او بر این باور است که رمز موفقیتش در خوشحال نگهداشتن مشتریانش است؛ تمام اعضای تیم باید نهایت تلاش خود را بکنند تا مشتری از مجموعه خدمات ما راضی باشد. یعنی وقتی از مشتریان بست بای در مورد حس خریدشان می پرسید باید احساس خوشنودی و رضایت بخش در آنها موج بزند. ایجاد حس خوب در مشتری کار ساده نیست و باید برای آن بسیار فکر کرد.

۳ـ تیم خود را قوی کنیم(Empower your team)؛ ریچارد شولز بر قوی کردن تیم بازاریابی و فروش تاکید ویژه ای دارد. او بر این باور است که در نهایت اینها هستند که می توانند کالا و خدمت ما را بفروشند؛ پس باید آنها را قوی کرد. هر چقدر تیم بازاریابی و فروش شرکت قوی تر باشد تصویر ذهنی مشتری نیز از شرکت قوی تر خواهد بود. چراکه آنها صورت(Face) شرکت هستند. مشتری بر اساس نحوه تعامل تیم بازاریابی و فروش به شرکت ما نمره خواهد داد. او بر این امر تاکید دارد که باید محیط کار برای مجموعه پرسنل شرکت مفرح و شادی بخش باشد و احساس نکنند در زندان هستند!

۴ـ همه را به بازی بگیریم(Build partnerships)؛ ایجاد احساس مشارکت و همدلی در تیم بازاریابی و فروش یکی از رمزهای موفقیت هر شرکت و سازمانی است؛ اگر نیروهای بازاریابی و فروش باهم تضاد منافع داشته باشند به طور قطع همدیگر را تخریب خواهند کرد؛ به عنوان یک مدیر باید کاری کنیم که احساس همدلی و تشریک مساعی در همه اعضای گروه تقویت شود. اعضای تیم نباید احساس کنند کسی جای دیگری را تنگ کرده؛ رقابت کردن خوب است اما آنچیزی که از رقابت مهم تر است این می باشد که همه اعضای تیم را به بازی بگیریم. حتی توپ جمع کن تیم هم باید از کار خود راضی باشد و احساس نکند شغلش مفید نیست!

۵ـ تقدیر کردن از کارهای بزرگ(Acknowledge outstanding work)؛ ریچارد شولز بر این باور است که باید به عنوان یک مدیر یاد بگیریم تا از موفقیت های اعضای تیم خود قدردانی کنیم؛ یعنی مثل فرعون نباشیم که همیشه زیردستان خود را ترور شخصیتی می کرد! بلکه به آنها بها بدهیم و در سر بزنگاه های تاریخی از همه تجلیل کنیم؛ البته اینکه چطور قدردانی کنیم نیز برای خودش تکنیک دارد! باید حد و اندازه را بدانیم. شاید تجلیل و قدردانی بی موقع، باعث خراب شدن نیروهای تیم شود!

۶ـ همیشه برای تغییر آماده باشیم(Always be ready for change)؛ جمله معروف ریچارد شولز این است که بیش از اندازه در یک مسیر قرار نگیرید! ثبات باعث مرگ سیستم شرکت خواهد شد! آن چیزی که در ۱۰ فرمان موفقیت از او استخراج کردم این است که که تصور کنیم در یک دریای طوفانی هستیم؛ باید خود را برای برخورد با یک موج بلند و سهمگین آماده کنیم! هیچ وقت از ثبات و سکون در زندگی کاری خود راضی نباشیم؛ چراکه این یکی از علامت های مرگ در کار است. هر گاه به نقطه بلوغ در منحنی عمر محصول خود رسیدیم بدانیم که اگر نوآوری و خلاقیتی نداشته باشید محکوم به مرگ هستیم!

 

 

۷ـ نوآوری(Innovate)؛ آب حیات و مهمترین رمز موفقیت هر شرکت و سازمانی داشتن نیروهای خلاق و نوآور است؛ کسانی که از شکست هراسی ندارند و حاضرند برای مواجه با شرایط سخت خود را آماده کنند؛ کسانی که به دنبال یک شغل ثابت با درآمد مشخص و تفریحات آخر هفته هستند هیچگاه نمی توانند جریان ساز شوند! نمی توان از کسانی که جهان بینی کوچکی دارند و سعی نمی کنند از قوه تجزیه و تحلیل خود استفاده کنند، انتظار شق القمر داشت! اول از همه باید خودمان خلاق باشیم و در ادامه، در پی افراد خلاق و نوآور باشیم؛ سعی کنیم کمتر با شخصیت های مثل ” گلام “(Glum) در گالیور همنشین شویم!

 
 

۸ـ افسار کار در دست خودمان باشد(Control your own destiny)؛ این که بتوانیم سرنوشت کار خودمان را کنترل کنیم خیلی مهم است؛ ریچارد شولز می گوید یا خود افسار کار را به دست بگیرید و یا فرد دیگری سرنوشت شما را رقم خواهد زد! پس باید زود جنبید و بیشتر فکر کرد و بی گدار به آب نزد. او می گوید برای اینکه در کسب و کارتان موفق شوید باید برای خود یک سری قانون وضع کنید؛ قوانینی که منحصر به شما و تیمتان هست؛ سعی کنید از رقبا تقلید نکنید و خاص بودن را از همین الان تمرین کنید.

۹ـ مجموعه ای از ارزش ها را حاکم کنید(Be guided by a meaningful set of values)؛ باید بتوانیم برای کسب و کار خود یکسری معیار، شاخص و یا KPI تعریف کنیم. اینکه وقتی فردی وارد سیستم کاری ما می شود بداند ما چه ارزش هایی داریم؛ چه چیزهایی برایمان مهم است؛ آیا حضور به موقع مهم است و یا نه انجام دادن دقیق وظایف محول شده؟ آیا احترام به سلسله مراتب سازمانی مهم است و یا نه؟ آیا حرف آخر را مدیر مجموعه می زند و یا تیم؟ آیا قرار است رهبر باشیم و یا مدیر؟ و ده ها سوال دیگر باید پاسخ داده بشود تا وقتی فرد وارد سازمان می شود با یک منشور مدون شده روبرو بشود که باید آنها را بپذیرید.

۱۰ـ از اشتباهات خود درس بگیریم(Learn from your mistakes)؛ باید بتوانیم از اشتباهات خود درس بگیریم؛ خیلی سریع از کنار آنها رد نشویم. این جمله که گذشته را ول کن؛ یا اینکه بگویم گذشته ها گذشته، اشتباه است. باید یاد بگیریم از اشتباهات خود درس بگیریم؛ رمز موفقیت تیم در عبرت گرفتن از اشتباهات گذشته است. اینکه بتوانیم از درس هایی که گرفته ایم برای طراحی پلن های(Plan) جدید خود استفاده کنیم. باید بدانیم که تکرار اشتباهات گذشته یک گناه نابخشودنی است!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده 

اثر فریب گر در بازاریابی

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

با یک مثال بحث خود را شروع می کنیم؛ تصور کنید قرار است با دوستان خود به تعطیلات رفته اید. دو گزینه پیش روی شما است؛ یکی رفتن به یک هتل پنج ستاره که امکانات فوق العاده ای دارد، اما از شما کمی دور است؛ و دیگری رفتن به یک هتل ۳ ستاره که نسبت به قبلی کمی نزدیک تر می باشد اما امکاناتش به خوبی اولی نیست. نکته ای که در اینجا وجود دارد قیمت شبیه بهم هر دوی این هتل هاست! یعنی علی رغم اینکه هتل اول دور است اما هزینه تمام شده سفر به آن با هزینه رفتن به هتل دوم یکسان است. در این جاست که ذهن ما دچار سر در گمی می شود که کدامیک را انتخاب کند؛ به تعبیری در دام اثر فریب گر در بازاریابی افتاده ایم!

اثر فریب گر در بازاریابی (Decoy effect)

به مثال قبل بر می گردیم؛ تصور کنید یکی از دوستان حاضر در جمع، هتلِ سومی را پیشنهاد می دهد که نسبت به هتل اول کمی دورتر بوده اما قیمتش از آن بیشتر است؛ از طرفی دیگر این هتل از هتل دومی کمی نزدیکتر بوده و قیمتش هم ارزان تر است؛ در این صوت احتمال آنکه همه اعضای گروه حاضر به رفتن هتلِ سوم بشوند بیشتر از همه است! به بیان دیگر ذهن همه اعضای گروه برای رفتن به هتل سوم آماده شده است چرا که به نسبت هم قیمت پایین تری را پرداخت می کنند و هم خدمات بهتری را دریافت می کنند. در این مثال نقش ” اثر فریب گر در بازاریابی ” به خوبی نمایان شد. یعنی بعد از اینکه پای گزینه سوم به میان آمد ذهن آنها از بین آلترناتیوهای(Alternative) موجود به سمت گزینه ای رفت که بیشترین عایدات را برای آنها دارد. غافل از اینکه این یک طعمه و تَله است!

 

گیج کردن قدرت اِدراکه انسان در مواجه با گزینه های مختلف، که او را به سمت انتخاب گزینه مورد نظر سُوق می دهد را اثر فریب گر می نامند.

 

یعنی در بحث اثر فریب گر در بازاریابی ما با طراحی یک فضا و کانتکس(Cantex) از محصولات و خدمات خود به گونه ای تعریف و تمجید می کنیم تا مشتری به سمت گزینه مورد نظرمان پیش برود! جدای از اینکه این کار اخلاقی هست یا خیر به این نکته توجه کنید که در بیشتر مواقع فروش محقق نمی شود چرا که مشتری نتوانسته است مسئله انتخاب را در خود حل کند!

 

 

مثال هایی از اثر فریب گر در بازاریابی

به تصویر زیر توجه کنید؛ خریدار در مواجه با دو گزینه اول گیج خواهد شد! دو لپ تاپ(گزینه ۱ و ۳) با امکانات سخت افزاری نزدیک به هم اما قیمت های متفاوت؛ وقتی پای لپ تاپ جدید(گزینه ۲) به میان می آید داستان ها عوض می شود! گزینه جدید تفاوت قیمتی بیشتری نسبت به گزینه اول دارد اما امکاناتش در حد کامپیوتر سوم است! به طور ناخودآگاه ذهن انسان به سمت جواب راحت تر خواهد رفت و گزینه دوم را انتخاب خواهد کرد. با خرید گزینه دوم یک احساس پیروزی در خریدار تقویت خواهد شد؛ این حس به او القاء می شود که کامپیوتری نزدیک به امکانات سخت افزاری کامپیوتر سوم خرید کرده و از طرفی دیگر قیمتی کمتر نیز پرداخت کرده است. یکی از اهداف اثر فریب گر در بازاریابی ایجاد احساسِ پیروزی است.

 

 

به مثالِ تصویری زیر توجه کنید! در این مثال به خوبی اثر فریب گری در بازاریابی نمایش داده شد است؛ سه ظرف حاوی نوشیدنی برند استارباکس(Starbucks) را مشاهده می کنید. وقتی با دو لیوان اول که تفاوت قیمتی یک دلاری دارند مواجه می شوید کدامیک را انتخاب کنید؟ وقتی پای لیوانِ سوم به میان می آید چه تغییری در تصمیم خرید شما ایجاد می شود؟ آیا لیوان سوم به جریان تصمیم گیری شما کمکی کرد؟ تحقیقات رفتار شناسی نشان می دهد با ورود لیوان سوم جریان تصمیم گیری شما به عنوان مشتری به طرز چشم گیری سرعت می گیرد! راحت تر تصمیم گیری می کنید؛ به بیانی دیگر با ورود لیوان سوم خیلی راحت تر مسئله خرید را حل می کنید؛ چرا که این قدرت در شما ایجاد می شود تا بتوانید سریع قیمت ها را با یکدیگر مقایسه کنید و با یک احساس پیروزی به خرید خود خاتمه بدهید.

 

اثر فریب گر در بازاریابی

 

مثال سوم که دیگه اوج تکنیک اثر فریب گری در بازاریابی است؛ ذات پاپ کورن این است که حجم بسیار بالایی دارد اما وزن ها تقریباً شبیه بهم هستند؛ یعنی تفاوت بسته دوم و سوم از لحاظ حجمی خیلی زیاد به نظر می رسد اما از لحاظ قیمت تمام شده تفاوت آنچنانی ندارد! در یک کار تحقیقاتی وقتی سه ظرف پاپ کورن زیر را در معرض دید خریداران گذاشتند حدود ۸۳ درصد افراد گزینه دوم را انتخاب کردند! چرا که احساس بُرد بیشتری را در خود می دیدند، در صورتی که آن ها بی خبر بودند که در تَله اثر فریب گر در بازاریابی افتاده اند!

 

اثر فریب گر در بازاریابی
 

حرف آخر؛

مطرح کردن آن چیزی که از مطرح کردن مقاله اثر فریب گری در بازاریابی به دنبال آن بودیم یاد دادن روش های حُقه بازی و یا کلک زدن در بازاریابی نبود! بلکه باید به کارکرد مغز مشتری خود بیش از پیش توجه کنیم. اینکه ذهن انسان در شرایط و کانتکس های(Cantex) مختلف چه عکس العملی از خود نشان می دهد؟ همیشه این را به عنوان یک اصل به خاطر داشته باشیم که برنده بازیِ خرید و فروش، باید طرفِ خریدار باشد؛ اگر این قانون محقق نشود امکان دارد تمام تلاش های بازاریابی ما منجر به شکست شود! بنابراین باید هر عاملی که باعث سردرگمی و گیج شدن ذهن خریدار می گردد حذف شود. شرایط را طوری طراحی کنیم که مشتری بتواند ضمن احساس پیروز شدن از بین گزینه ها موجود، گزینه مطلوب تر را خریداری کند! یعنی به عنوان یک اصل اخلاقی سعی کنیم گزینه دوم که همان تله اثر فریب گری در بازاریابی است را به بهترین شکل ممکن قیمت گذاری کنیم؛ که مشتری بعد از خرید و استفاده از آن احساس تَقلب و یا خیانت در معامله نداشته باشد؛ چرا که اگر این اتفاق بیافتد خودش ضد بازاریابی(Dmarketing) قوی خواهد بود!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده

 

پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

همانطور که می دانید بیش از ۸۵۰۰۰ واحد صنعتی در کشور فعال هستند؛ رقابت جزئی جدایی ناپذیر از فعالیت های بازاریابی صنعتی است. از طرفی دیگر شرط لازم برای موفقیت در فعالیت های بازاریابی صنعتی، داشتن یک تحلیلِ دقیق از شرایط حاکم بر بازار است. مشخص کردن اندازه بازار، سهم بازار هر یک از رقبا و همچنین تحلیل دقیق از وضعیت بازار می تواند ما را در تحقق اهداف بازاریابی خود کمک کند. در این مقاله قصد معرفی پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر را داریم. پنج نیروی مهم که شناخت آنها می تواند به میزان زیادی دید ما را از بازار پیش رو تغییر دهد.

آقای بازاریاب = بازاریابی صنعتی موسسه تحقیقاتی ایده = تحقیقات بازار ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: کانال تلگرام آقای بازاریاب | پیچ اینستاگرام بزاززاده

مایکل پورتر کیست؟

او یک اقتصاددان آمریکایی است؛ متولد دهه ۱۹۴۰ که به وی لقب “پیامبر برنامه ریزان استراتژیک” داده اند؛ کسی که مدرک خود را از دانشگاه هاروارد یکی از بهترین دانشگاه های جهان گرفته است. بنا به آمار منتشر شده از سوی دانشگاه هاروارد، مایکل پورتر یکی از چهار نفری است که در طی صد سال گذشته توانسته در دوران جوانی به کرسی استادی این دانشگاه تکیه بزند. بیش از ۱۹ کتاب و ۱۳۵ مقاله به او منتسب است. میزان ارجاعات به مقالات مایکل پورتر در زمینه کسب و کار بیش از بقیه دانشمندان این حوزه است. همه این ها را گفتم تا بیش از پیش با مایکل پورتر آشنا شوید. کسی که مدل استراتژی رقابتی خود را برای تحلیل ۵ نیروی اثرگذار در بازار ارائه کرد.

پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر

مایکل پورتر بر این باور است که اگر می خواهیم درک درستی از میزان سورآوری واحد صنعتی خود داشته باشیم باید به وضعیت خودمان و رقابتی که با سایر رقبا داریم دقت کنیم. تدوین یک استراتژی بازاریابی صنعتی بدون در نظر گرفتن وضعیت رقبا کار درست و حرفه ای نیست! پورتر پیشنهاد می کند پیش از هر کاری ابتدا وضعیت رقابت در صنعت خود را شناسایی کنیم. در ادامه مناسب ترین استراتژی ورود به بازار را انتخاب کنیم. پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر از اجزای اصلی زیر تشکیل شده است.

 

پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر

 

۱ـ تهدید کالاهای جایگزین(Threat of Substitutes Products)

یکی از مواردی که باعث شکست فعالیت های بازاریابی صنعتی در برخی از مجموعه ها می شود عدم توجه به وجود کالاهای جایگزین در صنعت خودشان است. مایکل پورتر بر این باور است که وجود کالاهای جایگزین می تواند منجر به حذف و یا شکست برند ما در مواجه با سایر برندها شود. به طور مثال تصور کنید ما تولید کننده یک نوشیدنی گازدار هستیم؛ اگر شیوه بازاریابی صنعتی ما به شکل انبوه(Mass Marketing) باشد به طور قطع کالاهای مشابه و همرده زیادی برای آن وجود دارد که می تواند جایگزین خوبی برای آن باشند. از این رو اگر قیمت محصول خود را بالا بگیریم به احتمال زیاد مشتری ما به سمت کالاهای مشابه با عملکرد نزدیک به محصول ما خواهند رفت.

۲ـ قدرت چانه زنی تامین کنندگان(Bargaining Power of Suppliers)

برای تولید هر کالا و یا خدمتی به یک سری مواد اولیه نیاز است. مایکل پورتر توجه مدیران را به این بخش جلب می کند که باید تحلیل درستی از وضعیت قدرت چانه زنی تامین کنندگان داشته باشیم. به بیان دیگر هر چقدر تعداد عرضه کنندگان مواد اولیه بیشتر باشد قدرت چانه زنی آن ها را کاهش می دهد و ما به عنوان یک خریدار صنعتی می توانیم مواد اولیه خود را با قیمت پایین تر خرید کنیم. همچنین هر چقدر تمایز بین محصولات بیشتر باشد قدرت چانه زنی تامین کنندگان افزایش می یابد و به سختی می شود قیمت ها را پایین آورد.

۳ـ قدرت چانه زنی خریداران(Bargaining Power of Customers)

نقطه مقابل قدرت چانه زنی تامین کنندگان زمانی اتفاق می افتد که در یک صنعت خریداران آن قدرت بالایی داشته باشند! یعنی هر گاه قدرت چانه زنی و توان خرید، خریداران یک صنعت بالا باشد تعداد تامین کنندگان کمتری توان ورود به این بازار را خواهند داشت! عواملی که بر قدرت چانه زنی خریداران اثر گذار هستند را می توان بصورت زیر چک لیست کرد:

۱ـ تعداد خریداران: هر چقدر تعداد خریداران مواد اولیه و یا محصول مورد نظر بیشتر باشد قدرت چانه زنی آنها را کاهش خواهد یافت! چرا که اگر یک خریدار از تامین کننده مورد نظر خرید نکند مشتریان دیگری برای محصول یاد شده می توان در بازار پیدا کرد.

۲ـ هزینه تعویض محصول: هر چقدر هزینه تعویض محصول برای خریدار بالاتر باشد قدرت چانه زنی او نیز پایین تر خواهد آمد. چرا که به راحتی نمی تواند تامین کننده خود را عوض کند.

۳ـ کلیدی بودن محصول: برای تولید هر محصول و یا کالای صنعتی باید از یکسری محصولات دیگر استفاده کرد. اگر نقش آن ها در تولید محصول نهایی بسیار حیاتی باشد می تواند منجر به کاهش قدرت چانه زنی خریدار شود. چرا که اگر کالای فوق را از محصول نهایی حذف کنیم لطمه جدی به سیستم تولید خریدار وارد خواهد کرد.

۴ـ آشنا بودن خریدار به فرآیند تولید: هر چقدر خریدار محصولات ما به فرآیند تولید و چرخه کارهای تولیدی آن محصول آشناتر باشد یک تهدید جدی برای ما محسوب می شود. این آشنایی خریدار با فرایند تولید می تواند قدرت چانه زنی ما را کاهش دهد. چراکه فرد می تواند به راحتی تأمین کننده دیگری جایگزین کند.

 

 

 ۴ـ تهدید ورود رقبای جدید الورود(Threat of New Entrants)

چندی پیش یکی از دوستان برای مشاوره آمده بود دفتر موسسه ما؛ ایشان می خواستند در صنعت مواد شوینده سرمایه گذاری کنند؛ وقتی از تهدید ورود رقبای جدید الورود برایشان بیشتر توضیح دادم نظرشان عوض شد و قرار گذاشتیم بعد از انجام یک کار تحقیقاتی روی بخش مشخصی از بازار که کمتر کار شده فعالیت خود را شروع کنیم. به عنوان یک اصل به خاطر داشته باشیم که وقتی شرایط بازار برای ورود تعداد بالایی از رقبای جدید مساعد و مهیا است این می تواند یک تهدید به حساب بیاید! چرا که می تواند روی حاشیه سود ما تأثیر بگذارد! به طور یقین یک رقیب جدید برای اینکه بخشی از کیک موجود را نصیب خود کند دست به هر کاری می زند و یکی از آنها می تواند شسکتن قیمت ها باشد و این یعنی کاهش حاشیه سود ما! هر یک از عوامل زیر می تواند به عنوان یک عامل تهدید کننده از طرف رقبای جدید برای ما به حساب بیاید:

۱ـ صنعت مورد نظر چه میزان سرمایه لازم دارد؟ هر چقدر سرمایه گذاری در صنعت مورد انتخاب ما سنگین تر باشد امکان وجود رقبای جدید الورود دشوارتر خواهد شد؛ به عنوان مثال ورود به صنعت پالایش مواد نفتی، کار سخت، پیچیده و بسیار سرمایه بری است و کمتر کسی توان ورود به آن را دارد. اما ورود به صنعت تولید کفش بدون شک ما را با رقبای رنگارنگی مواجه خواهد کرد.

۲- شبکه توزیع و عرضه رقبا در صنعت یاد شده چگونه است؟ هر چقدر رقبای ما مجهز به شبکه توزیع و عرضه باشند ورود به آن بازار سخت تر خواهد بود. تصور کنید قرار است به صنعت مواد شوینده وارد شویم که رقبای قَدَری همچون گلرنگ، صحت، فیروز و … در آن فعالیت می کنند که هر یک برای خود یک شبکه عظیم پخش و فروش مویرگی دارند. قطعاً یک بخش عمده ای از هزینه تمام شده کالاهای تولید شده با کشش قیمتی بالا را بحث لجستیک تشکیل می دهد. بنابراین شانس یک جدید الورود به صنعت یاد شده کم خواهد بود.

۳- پیچیدگی تکنولوژی به کار رفته توسط رقبا در چه حدی است؟ هر چقدر صنعت مورد بحث ما پیچیدگی بیشتر داشته باشد قدرت ورود رقبای جدید را کاهش خواهد داد. اما صنایع با پیچیدگی کم اینگونه نیستند. به عنوان مثال ورود به صنعت تولید سیم و کابل قطعاً ما را با انبوهی از رقبای کوچک و بزرگ در سراسر کشور مواجه خواهد کرد اما ورود به صنعت مواد پتروشیمی تعداد رقبا را به میزان قابل توجهی کاهش خواهد داد.

 

 

۵ـ قدرت رقابتی رقبای موجود در بازار(Competitive Rivalry)

محاسبه میزان قدرتِ رقابتِ رقبای موجود در بازار وابسته به یک کار تحقیقات بازاریابی منسجم و پیچیده است. پیشنهاد می شود قبل از ورود به هر صنعتی به این بخش بیش از سایر بخش ها توجه شود. به طور قطع ورود به بازار رقابتی که رقبای زیادی در آن وجود دارند نمی تواند جذاب باشد مگر اینکه یک استراتژی بازاریابی خاص برای آن پیش بینی شده باشد. مواردی که باعث افزایش رقابت در یک صنعت می شوند را می توان به صورت زیر چک لیست کرد:

۱- هزینه ثابت بالا؛ هر چقدر هزینه های ثابت یک صنعت بیشتر باشد به طور یقین میزان رقابت در آن نیز افزایش خواهد یافت. چرا که آن واحد صنعتی برای رسیدن به نقطه سر به سر و تأمین هزینه های ثابت خود دست به هر کاری می زند!

۲- هزینه تبدیل یا تغییر مسیر؛ هر چقدر هزینه تغییر مسیر از یک کالا به کالای دیگر بیشتر باشد به طور یقین آن بازار رقابتی تر خواهد بود.

۳- میزان تشابه رقبا؛ به هر میزانی که رقبا از نظر امکانات تولید گرفته تا نیروی انسانی و غیره بهم شبیه باشند میزان رقابت بین آن ها نیز بیشتر خواهد شد.

۴- موانع خروج از صنعت؛ هر چقدر موانع پیشرو یک صنعتگر بیشتر باشد مجبور خواهد شد بیشتر رقابت کند! یعنی وقتی هزینه سرمایه اولیه بالا باشد، محدودیت دولتی زیاد باشد، فرآیند گرفتن مجوز ها پبچیده باشد و غیره منجر می شود که صنعتگر با رقبای خودش بیشتر رقابت کند.

کلام آخر؛

شناخت پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر راه را برای سرمایه گذاری دقیقتر و بهتر فراهم می کند. متاسفانه کم نیستند واحدهای صنعتی که بدون انجام فعالیت های تحقیقاتی و مطالعاتی تاسیس شده اند؛ مالکین آن ها بعد از مدت زمانی متوجه اشتباه خود می شوند اما کار از کار گذشته؛ دو راه را برای خود متصور خواهند بود؛ یکی اینکه کلیه تجهیزات خود را به بهایی اندک بفروشند و یا در صنعت یاد شده بمانند و با حاشیه سود کم به فعالیت خود ادامه دهند. اگر قبل از اینکه اقدام به تاسیس یک واحد صنعتی بنماییم با استفاده از تجزیه و تحلیل بازار، یک بیزینس پلن عملیاتی برای آن بنویسیم دیگر شاهد واحدهای صنعتی بدون بازده نخواهیم بود. استفاده از ماتریس SWOT به ما کمک خواهد کرد که پنج نیروی رقابتی مایکل پورتر را در صنعت خود بهتر تشخیص دهیم و در نهایت بهترین تصمیم را بگیریم.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

 

داستان میمون دارت انداز در بازاریابی !

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

این یک لطیفه و یا داستان خنده دار نیست!

خلاصه ۲۰ سال تحقیق پروفسور فیلیپ تتلاک بر روی واژه پیش بینی است!

 
 

داستان میمون دارت انداز حکایت این روزهای ما در عالم بازاریابی و فروش است؛ بذارید اول خودِ داستان را براتون نقل کنم تا بعد برسیم به نتایجی که باید از آن گرفت؛ پروفسور تتلاک و همکارانش در طی ۲۰ سال، در پی این جواب بودند که دقت پیش بینی های تحلیل گران بازار در چه حدی است؟ آنها در بازه زمانی سال های ۱۹۸۴ الی ۲۰۰۴ با گرد آوردن جامعه آماری بزرگی از تحلیل گران به این مهم پرداختند. نتایج تحقیق آنها بسیار جالب و در عین حال طنز گونه بود. تا حدی که در مدت زمان کوتاهی شُهره جهانی شدند!

 
 

داستان میمون دارت انداز !

تحقیقات تتلاک و همکارنش این را نشان داد که دقت عملکرد تحلیل گران و کارشناسان بازار با دقت عملکرد یک میمون دارت انداز در یک حد است! خبری که در مدت زمان کوتاهی در اکثر رسانه های پر مخاطب جهان مخابره شد. رسانه هایی همچون نیویورک تایمز(New York Times)، وال استریت جورنال(Wall Street Journal)، فایننشال تایمز(Financial Times)، اکونومیست(Economist) و ده ها غول خبری دنیا این نتایج را به گوش مخاطبین خود رساندند! هدف اصلی این خبر، طنز و یا لودگی نبود. ولی متاسفانه در انتها مسیر عوض شد! تیتر خبریِ ” تحلیل گران، خیلی بیشتر از میمون ها نمی فهمند! ” در مدت زمان کوتاهی در بین تمام خبرهای اقتصادی ترند(Trend) شد.

جامعه آماری این تحقیق طیف بزرگی از دانشمندان، اساتید دانشگاه، تحلیل گران و سایر فعالینِ صاحب نام در حوزه های اقتصادی بودند. به طور منظم و بر طبق یک منطق خاص هر بار یک موضوع تحلیلی در اختیار آنها گذاشته می شد. طیف تحلیل ها خیلی وسیع بود. از یک تحلیل اقتصادی پیش پا افتاده تا پیش بینی اثر جنگ بر قیمت نفت و غیره. آنچه که در انتها بدست آمد این بود که ” میانگین پیش بینی کارشناسان و تحلیل گران بازار چیزی بیش از یک حدس و گمان نیست! آنهم حدس و گمانی که با پرتاب های یک میمون دارت انداز می تواند یکسان باشد! “.

فیلیپ تتلاک و همکارانش به این مهم دست یافتند که مردم حافظه تاریخی ضعیفی دارند. مشتریانِ تحلیل گران اقتصادی، علاقه زیادی به حل شدن موضوعاتی دارند که تصور می کنند پیچیده و غیر قابل حل است. لذا هر چقدر تحلیل گر در تحلیل خود از پارامترها و مولفه های پیچیده تر استفاده کند؛ و به قولی، بهتر صغری و کبری بچینند، محبوب تر خواهند بود. اما در بلند مدت کمتر کسی به دنبال این موضوع خواهد رفت که چند درصد از این تحلیل ها با واقعیت های موجود در بازار قرابت و نزدیکی داشته است. تتلاک و همکارانش به این جمع بندی رسیدن که بازارِ پیش بینی، خیلی گرم است. آنها دریافتند که حتی اگر تحلیل گران اشتباه تحلیل کنند یا اساساً کارشناس هم نباشند ولی فنِ بیان و قدرت پرزنتیشن(Presentation) قوی داشته باشند باز مشتریان به سراغ آنها خواهند آمد.

 

طنز تلخ داستان میمون دارت انداز !

طنز تلخی که در این بین به وقع پیوست این بود که؛ رسانه ها، پیامِ اصلی این کار مطالعاتی ۲۰ ساله تتلاک و همکارانش را به سُخره گرفتند! بنگاه های خبری خواسته یا ناخواسته پیامِ تتلاک و رفقایش را در ذهن مخاطبین خود با چاشنی طنز همراه کردند. نتیجه کار آنها این شد که بیشتر مخاطبین این خبر به این جمع بندی رسیدن که “همه پیش بینی ها و تحلیل های اقتصادی، بی ارزش هستند”. درصورتی که هدف تتلاک و همکارنش این نبود! حتی برخی از رسانه های تیتر خبری با مضمون ” تحلیل گران، خیلی بیشتر از میمون ها نمی فهمند ” را انتخاب کردند. نمی خواهم کاسه داغ تر از آش بشوم و از آرمان های فیلیپ تتلاک و رفقایش دفاع کنم اما باید از این داستان درس هایی گرفت.

 
 

درس هایی از داستان میمون دارت انداز در بازاریابی!

  • اول از همه باید این را در نظر داشته باشیم که برای تحلیل درست و منطقی از بازار راهی جزء تحقیقات بازاریابی نیست (:
  • برای داشتن یک درکِ درست از کار تحقیقات بازاریابی صورت گرفته، به مفروضات، هدف و بیان مسئله آن کار تحقیقاتی توجه کافی و مکفی داشته باشیم.
  • روش تحقیق و متدولوژی را در تحقیقات بازاریابی به دست فراموشی نسپاریم! بدانیم که شیوه گردآوری و منطق نظم بخشیدن به آن، فقط یک راه ندارد؛ بنابراین به تعداد راه های موجود در روش تحقیق می توان خروجی های رنگارنگ گرفت! آنچیزی که در این بین مهم است انتخاب بهترین روش و متدولوژی برای یک تحقیقات بازاریابی باید بر اساس شرایط حاکم بر بازار مورد مطالعه باشد.
  • باید به نتایج یک تحقیق با توجه به تمام جوانب آن نگریست. یک بخش از نتایج را نگیریم و اصطلاحاً ” پیراهن عثمان ” کنیم برای کوبیدن بخش های مختلف بازاریابی، فروش و بازرگانی شرکت.
  • از همه اینها مهمتر اینکه این را قبول کنیم پارامترها و مولفه های پیش روی یک تحلیل گر بسیار بسیار زیاد است. در دنیای واقعی هیچ فردی نمی تواند ادعا کند که نتیج تحقیق او ۱۰۰ درصد با واقعیت مطابقت دارد. چراکه داده و مولفه ها زیاد هستند؛ و به ناچار برای سرعت بخشیدن به نتیجه گیری مجبوریم بعضی از مولفه ها را ثابت فرض کنیم؛ و این یعنی نقطه ضعف یک تحلیل گر! باید بیاموزیم که داده ها و دانسته های ما کم هستند؛ و برای داشتن یک تحلیل جامع و مانع باید همیشه بازار را پایش کنیم.

مهم نیست تعداد دارت های پرتاب شده یک میمون با تحلیل های رنگارنگ ما برابر است! مهم این است که بدانیم برای داشتن یک تحلیل درست از داده های موجود نیاز به تخصص و مهارت است. باید با فنِ مونتاژ کردن، آشنا شد. باید بین پدیده های بی ربط با استفاده از ” منطق هم ربطی ” یک ارتباط معنی دار پیدا کرد! دقیقا باید راه تتلاک و رفقایش را رفت؛ به جای اینکه به دنبال رسانه ها و یا مخاطبین کوته بین بریم تا خود را اثبات کنیم؛ سعی کنیم بر داده و دانسته های خود بیفزاییم.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

پنج استراتژی اثر بخش در بازاریابی خیریه

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

حدود ۸۰۰۰ موسسه و نهاد خیریه زیر نظر سازمان بهزیستی در حال فعالیت هستند؛ این در حالی است که آمارهای غیر رسمی خبر از فعالیت بیش از ۱۵۰۰۰ موسسه خیریه در کشور می دهد! همیشه یکی از دغدغه های اصلی خیرین و بانیان اصلی آن این بوده است که یک نهاد خیریه چطور و چگونه باید خدمت رسانی کند؟ چگونه می توان جریان درآمدسازی آن را پایدار کرد؟ آیا استفاده از الگوهای و متدهای روز بازاریابی می تواند منجر به ثبات جریان درآمدسازی آن شود یا خیر؟

شاید خیلی از ماها از اینکه یک خانم بازاریاب جهت گرفتن کمک برای خیریه بهمون زنگ بزند احساس خوبی نداشته باشیم؛ شاید این روش را درست ندانیم! حتی شاید به نوعی بر این باور باشیم این روش شیوه نوین ” گدایی سازمان یافته ” و یا حتی ” گدایی محترمانه ” باشد. ولی چه بخواهیم و یا نخواهیم روشی است که تعدادی از موسسات خیریه از آن بهره می برند تا بتوانند از پس هزینه های خود بر بیاییند. موسسه خیریه ای را تصور کنید که بیش از ۱۰۰۰ خانوار را تحت حمایت خود دارد. باید در انتهای هر ماه برای آنها یک سبد کالا و یا کمک نقدی واریز کند. قطعاً داشتن یک جریان درآمدی پایدار می تواند یکی از معظلات و نگرانی های اعضای هیئت مدیره آن باشد.

شیوه های متداول بازاریابی خیریه در ایران

شیوه های مرسوم و متدوال در بازاریابی خیریه در ایران به چند روش ساده و پیش پا افتاده خلاصه می شود. یکی از این شیوه که شاید تجربه هم کرده باشید این است که یک سری بازاریاب که معولاً خانم هم هستند در میادین شهر(بیشتر نزدیک عابر بانک ها) ایستاده اند و وقتی از آن محل عبور می کنید شما را به حرف می گیرند؛ عکس چند بچه یتیم را نشان می دهند که در موسسه فوق دارای اسناد هویتی هستند. از شما می خواهند که در این پروژه مشارکت کنید و خلاصه مبلغی را به عنوان خیریه پرداخت کنید. یا یکی دیگر از روش ها، استفاده از بازاریابی تلفنی است که بصورت تصادفی با شماره های یک منطقه شهری تماس گرفته می شود و آدرس سایت و یا مشخصات خیریه داده می شود و در نهایت طلب کمک می کنند.

فارغ از اینکه استفاده از هر یک از روش های فوق می تواند در بلند مدت مفید باشد یا خیر می خواهیم امروز بیشتر با مفهوم بازاریابی خیریه آشنا شویم و اینکه اساساً استفاده از فنون بازاریابی می تواند مشکل این بنگاه های غیر انتفاعی را حل کند یا خیر؟ جدای از اینکه جواب این مسائل را چگونه و چطور باید بدهیم؛ می خواهم شما را با پنج استراتژی اثر بخش در بازاریابی خیریه که بصورت تجربی به آن رسیده ام آشنا کنم:

پنج استراتژی اثر بخش در بازاریابی خیریه

  1. اول از همه باید بازار هدف(Target Market) خود را مشخص کنیم؛ اینکه مشتریان هدف ما چه اشخاصی هستند؛ بله مشتری! باید بدانیم قرار است به چه طبقه ای خدمات بدهیم؟ و چرا این طبقه را انتخاب کرده ایم؟ اینکه در بازاریابی خیریه بخواهیم از شیوه بازاریابی انبوه(Mass Marketing) استفاده کنیم احتمالاً در بلند مدت نتیجه خوبی نخواهد داشت! نمونه های موفق بین المللی زیادی را می توان مثال زد که موضوع خیریه(Charity) خود را فقط در یک و یا دو آیتم مشخص محدود کرده اند و نه بیشتر.
  2. باید Brand Image موسسه خود را به درستی تعریف کنیم؛ کم نیستند موسسات خیره ای که تصویر برند مشخصی ندارند؛ با بهتر بگویم وقتی اسم آنها را می شنویم و یا با آن مواجه می شویم احساس مثبتی در ما نقش نمی بندد. آخرش هم نمی فهمیم قرار است این خیریه چه کار بکند؟
  3. بهره گیری از ابزارهای بستر دیجیتال(Digital Marketing) برای رونق بخشیدن به فعالیت های بازاریابی خیریه ؛ این بخش می تواند ما را در معرفی بهتر و همچنین ترویج(Promote) خدماتمان کمک کند. بر کسی پوشیده نیست که استفاده از ساز و کارهای دیجیتال می تواند خیرین زیادی را به سمت موسسه خیریه ما گسیل دارد. اما اینکه چطور از این ابزار قدرتمند باید بهره گرفت بحث مفصلی می طلبد.
  4. استفاده از تکنیک های بازاریابی در شبکه های اجتماعی(Social Media Marketing)؛ بدون شک یکی از بسترهایی که می تواند خدمات ما را بهتر و اثربخش تر معرفی کند استفاده از شبکه های اجتماعی است؛ با استفاده از شبکه های اجتماعی خیلی بهتر می توان تکنیک بازاریابی ویروسی را اجرا کرد. به جرات می توان گفت استفاده دقیق و حرفه ای از شبکه های اجتماعی می تواند ما را در رسیدن به اهداف بازاریابی خیریه نزدیک کند.
  5. شرکت در همایش ها و ایونت ها(Event) نه برای جمع آوری اعانه! بلکه برای معرفی بهتر خدمات موسسه و درگیر کردن خیرین جدید در فعالیت های خیرخواهانه؛ به عنوان مثال خیرین را در امور مدیریتی و اتاق فکر موسسه راه بدهیم تا بیش از پیش درگیر موضوعات بشوند. اینکه صرفاً یک سری خیر داشته باشیم که بصورت ماهانه و یا سالیانه مبالغی را پرداخت کنند خوب نیست؛ چه بسا با درگیر کردن آنها در امور تصمیم ساز موسسه بتوان مبالغ بیشتری را جذب موسسه کرد و خدمات بهتری را ارائه داد!

حرف برای بازاریابی خیریه زیاد است؛ اینکه از بین موارد یاد شده کدامیک اولویت بالاتری دارد؟ اکشن پلن(Action Plan) و یا فازهای اجرایی کار چیست؟ و ده ها سوال دیگر همه و همه باید بر اساس نوع فعالیت موسسه مشخص شود که نیازمند کار تحقیقاتی و مطالعاتی است!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

پرسونال برند خودت رو بساز!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

پرسونال برند یعنی تصویر شخصی ما در آئینه تفکر دیگران!

 
 

واژه پرسونال برند یا همان برند شخصی اولین بار در سال ۱۹۹۷ توسط تام پیترز(Tom Peters) مطرح شد. او در مقاله ای تحت عنوان The Brand Called You که در مجله فَست کمپانی به چاپ رسید بر این مهم تاکید کرد که از امروز مدیر بازاریابی کمپانی شخصی خودتان باشید. تام پیترز بر این باور بود که باید بتوانیم افکار، منش و اخلاقمان را به دیگران بفروشیم!

 
 

آشنایی بیشتر با برند و انواع آن

بذارید زیاد پیچیده اش نکنیم؛ اول یک تعریف ساده از برند داشته باشیم و بعد بریم سراغ پرسونال برند؛ به زبان ساده و روان برند به معنی قول، پیمان، وعده و یا قراردادی است که ما در مورد محصول تولیدیمان به مشتریانمان می دهیم. در عین حال برند به معنی داشتن خلاقیت و نوآوری، متمایز و متفاوت بودن، خاص و یونیک بودن نیز می باشد. فراموش نکنیم که در برندسازی ما به دنبال گره گشایی هستیم نه عقده گشایی! برند نیز همچون یک موجود زنده برای خودش روح و روان دارد؛ احساس دارد و می تواند ابراز همدردی کند!

به طور کلی ۴ دسته بندی از برند داریم؛ البته باید این نکته را هم بگویم که برخی مکاتب و کتب برندینگ تا ۲۱ برند هم ذکر شده است؛ اما همین ۴ طبقه برند می تواند برای شناخت اولیه ما کافی باشد:

برند محصول(Product Brand): که همان چیزی است که روزانه با ده ها و یا صدها نمونه از آن مواجه می شویم. از برند خوارکی های مختلف گرفته تا پوشاک و غیره.
برند سازمان، شرکت و یا نهادها(Corporate Brand): برند شرکتی همان چیزی است که در ذهن و فکر ما از شرکت ها دور و برمان نقش بسته است.
برند کشورها، ملت ها و شهرها و…(Geographical Brand): از آیکون ها و نمادهای شهری گرفته تا آدب و رسوم شهرها روستاها و به طور کلی مناطق جغرافیایی مختلف در یک کشور می تواند موضوع بحث این بخش باشد.
برندسازی شخصی(Personal Brand): این طبقه مربوط به شخصیت ما می شود؛ مربوط به آنچه در والد، بالغ و کودکِ درون ما شکل گرفته است می شود! از کارآفرینان گرفته تا اینفلوئنسرها(Influencer) و یا هر کسِ دیگری که می خواهد دیده شود! موضوع بحث امروز ما هم همین دسته چهارم است؛ می خواهیم جواب این سوال را پیدا کنیم که آیا شهرت همان برندسازی شخص است؟

 
 

پرسونال برند چیست؟

ببینید پرسونال برند، بخش تخصصی وجود ماست! یعنی آنچیزی که به واقع هستیم. یعنی گفتار و قول احسنت داشتن؛ کردار و عمل پسندیده داشتن؛ پندار و یا خیال استاندارد داشتن؛ پرسونال برند یعنی تصویر شخصی ما در آئینه تفکر دیگران! پرسونال برند سخنگوی ذاتِ وجودی ماست؛ مخاطبین ما به خاطر برند شخصی که در وجود ما می بینند ما را دنبال می کنند؛ تا با آمال ها، آرزوها، تفکرات، تعلقات، نحوه نگرش، زاویه دید و در نهایت تفسیر ما از رخدادهای پیرامون بیشتر آشنا شوند.

پرسونال برند یک پنجره تمام قد به باغ تفکرات وجودی ماست! اینکه چگونه با پدیده های دور و برمان تعامل می کنیم. مخاطبین بدین جهت ما را دنبال می کنند تا ببیند ما از چه منظری به موضوع مورد علاقه آنها نگاه می کنیم. پس نکته در همینجا است! موضوع مورد علاقه مخاطبینمان؛ نکته در تخصص است نه در هیاهوی تبلیغاتی.

برخلاف نظر برخی از دوستان، ساختن پرسونال برند یک امر احساسی و نمایشی نیست. قطعا به این نیست که ساعت مچی راجر دوبیس(Roger Dubuis) یک میلیون دلاری به دست کنیم؛ یا بوگاتی(Bugatti) سه میلیون دلاری سوار بشویم؛ و یا کت و شلوار دیاموند(Diamond) هشتصد هزار دلاری بپوشیم! با هر یک از موارد فوق نمی شود پرسونال برند را تقویت کرد؛ بلکه پرسونال برند در داشتن تخصص و تعهد است؛ در اینکه حرفی برای گفتن داشته باشیم! پس اگر متفاوت و متمایز بودن، عمیق و متخصص بودن را در خود ایجاد نکنیم پرسونال برندِ قوی نیز نخواهیم داشت. با تمام زرق و برق های دنیا هم نمی شود مخاطب وفادار جذب کرد! مخاطب ما، به دنبال محتوای شخصیتی ماست! حتی اگر منفورترین شخصیت تاریخ هم باشیم باز مخاطبین ما دوست دارند با افکار ما آشنا شوند و از ما تقلید کنند! البته آراستگی و پیراستگی می تواند در معرفی بهتر پرسونال برند به ما کمک کند ولی باید بدانیم نمی تواند جایگزین برند شخصی ما شود؛ اگر قرار است ماندگار بشیم باید از شومن بازی دوری کنیم و خودِ خودمون باشیم!

 
 

نکاتی چند در باب پرسونال برند

اول از همه فراموش نکنیم که آب حیات پرسونال برند، ” تخصص ” است. باید حرفی برای گفتن داشته باشیم. دنیا، دنیای اطلاعات است؛ یا بهتر بگویم انفجار اطلاعات است. دیگر نمی شود هر کسی را سر سفره محتوایی خود زیاد نگه داریم. باید مطلب جذاب، گیرا، عمیق و مفهومی داشته باشیم؛ اگر پرسونال برند ما جذاب نباشد فرد حاضر نیست به اندازه ۲ مگابایت هم هزینه کند تا ویست(Voice) را بشنود! دیگه نمیشه با سرقت ادبی، پرسونال برند خودمون را تقویت کنیم! باید مونتاژ های زیبایی بزنیم و تولید علم کنیم؛ به نظر شما می شود همه این کارها را بدون تخصص انجام داد؟

نکته طلایی در پرسونال برند در همینجاست؛ اینکه بدانیم دیگران می دانند! آنها تشنه بیشتر دانستن هستند! آنها برای هر چیزی هزینه نمی کنند. آنها به دنبال خاص بودن قهرمانانشان در حوزه تخصصیشان هستند. بنابراین باید بیش از پیش بر مانایی(Durability)، پایایی(Reliability) و ترند(Trend) شدن خود همت بگاریم! نمی دونم تا به حال براتون پیش اومده یکی از دوستان وارد جمع و یا محفل دوستانتون بشه و همینکه تریبون رو بدست می گیره همه در میرند؛ یا بعد از ۱۵ دقیقه خمیازه ها شروع میشه؛ یا اینکه هر کسی به دنبال بهانه ای برای عوض کردن موضوع و گرفتن تریبون از دست فرد مورد نظر است! به این می گن پرسونال برند ضعیف!

نکته مهم و حائز اهمیت این است که همه ما مانند سایر اعضا و جوارح خود یک پرسونال برند داریم؛ پس نمی خواهد به دنبال خلق آن باشیم! چه بخواهیم و چه نخواهیم یک برند شخصی داشته، داریم و خواهیم داشت! فقط باید دید چه کسی آن را مدیریت می کند؟ خودمان یا فرد دیگری؟

بعضی ها را دیده اید مدام کار عوض می کنند؟ یک روز تاجر هستند و روزی دیگر بازاریاب و روز دیگر … و در انتها هیچ. آنها مصداق عینی کسانی هستند که گوهر وجودی خودشان را کشف نکرده اند و به دنبال یک ناجی بیرونی هستند! آنها برند شخصی و یا پرسونال برند خود را گم کرده اند؛ غافل از اینکه از گمشده آنها در وجود خودشان است! باید حواسمان باشد راه را گم نکنیم و دچار هیجان(fever) و یا نوسان(fluctuation) نشویم! باید بتوانیم سُکان مدیریت برند شخصیمان را کنترل کنیم. در مقاله بعدی در مورد نحوه مدیریت برند شخصی خود بیشتر صحبت خواهیم کرد. با ما همراه باشید!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

قانون صراحت در بازاریابی

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

ساختار بازاریابی و تبلیغات خود را عوض کنیم!

اول نقاط ضعف خود را بگوییم و بعد توانایی هایمان را …!

 
 

حتما تعجب خواهید کرد اگر بگویم به جای مدح و ستایش برند و محصولاتمان از بدی ها و نقاط ضعف آن بگوییم! تازه بعد از این کار فروشمان هم بیشتر می شود! بله می شود! حداقل آل ریس و جک تروت(Al Ries & Jack Trout) این حقیقت را تجربه کرده اند! آنها به این فرمول رسیدن که وقتی بر خلاف عرف جامعه نقطه ضعف خود را بگویی بیشتر دَشت می کنی؛ این قانون در بازاریابی تحت عنوان ” قانون صراحت در بازاریابی  ” (To Be Explicit) معرفی شده است.

 

 

 
 

قانون صراحت در بازاریابی

آل ریس و جک تروت (Al Ries & Jack Trout)، برای اولین بار قانون صراحت در بازاریابی را مطرح کردند؛ آنها بر این عقیده اند که هیچ چیزی همچون صداقت و صراحت باعث افزایش فروش شرکت نخواهد شد! آنها بر خلاف عرف بازار که یک بازاریاب حرفه ای، را فردی چرب زبان و اهل بزرگ نمایی می داند؛ بازاریابی حرفه ای را در صریح اللهجه بودن می دیدند! می گفتند این روش قدیمی جواب نمی دهد؛ آنها می گفتند روش های قدیمی مصداق بارز ضد بازاریابی(Dmarketing) است و نباید از آنها استفاده کرد.

ولی واقعاً چطور می شود؟ بعضی وقت ها اگر همه راست را به مشتری خود بگویی امکان دارد بازارت را از دست بدهی؟ چرا از نظر آل ریس و جک تروت، قانون صراحت در بازاریابی این قدر مهم است؟ چرا آنها این قانون را، قانون طلایی بازاریابی، می نامند؟ به قول یکی از رفقا اگر رُک بشویم، تنها می شویم؟ بازارمان بی رونق می شود؟

آل ریس و جک تروت، بر این باورند که بیان هر نقطه ضعفی از طرف ما برای مشتریان خیلی سریع پذیرفته می شود. مشتریان خیلی سریع نقاط ضعف ما را قبول می کنند؛ از طرفی دیگر گفتن نکات مثبت و قوت ها نیز در مشتریان ایجاد تردید می کند؛ و در نتیجه ما باید خودمان را برای آنها اثبات کنیم! مخصوصاً وقتی یک فعالیت پروموتی(Promotion) و یا تبلیغاتی انجام می دهیم؛ در این شرایط مجبوریم خودمان را در نظر مشتریان خود اثبات کنیم!

 
 

تعریف کردن زیاد چه اثری دارد؟

باید قبول کنیم که تعریف کردن زیادی اثری معکوس دارد و می تواند منجر به موضع گیری مشتریانمان شود. ما در عصری زندگی می کنیم که در کوتاه ترین زمان ممکن تمام آنچه را که ادعا کرده ایم به زیر ذره بین می برند؛ اگر خدایی نکرده در تبلیغات و بازاریابی خودمان زیاد بزرگ نمایی کرده باشیم امکان دارد همه چیز بر ملا شود و آبرویمان برود.

هویت و جوهره یک برند یک شبِ به وجود نمی آید؛ شاید سال ها طول بکشد تا اعتماد مخاطبین خود را جلب کنیم؛ پس باید بیشتر محتاط بود و بی خودی به رزومه خود شاخ و برگ ندهیم! چراکه امکان دارد یک فرد باهوش پیدا شود و همه چیز را خراب کند! فیلیپ کاتلر(Philip Kotler) در کتابش به این امر مهم اشاره می کند که در بازاریابی اول از همه نباید دروغ گفت(The First Don’t Lie) و در وهله بعد صادق باشیم(After That Be Honest)!

اما قانون صراحت در بازاریابی پا را از فرمول فیلیپ کاتلر فراتر گذاشته و می گوید نقاط ضعف خود را بازگو کنیم! نمی دانم اگر آقایان آل ریس و جک تروت(Al Ries & Jack Trout) به بازار ایران بیایند باز این نسخه ها می پیچند؟ نمی دانم این کار می تواند اثر مثبتی در بهبود فرآیند فروش شرکت داشته باشد یا خیر؟ اینکه وقتی نقاط  ضعف خود را بازگو می کنی بعدش چه می شود؟ آیا مورد تشویق بیننده قرار می گیری؟ یا اوضاع بدتر می شود و برندت از بازار حذف می شود؟

اما از طرفی وقتی بیشتر فکر می کنیم می بینیم آل ریس و جک تروت خیلی بی راه هم نگفته اند! تصور کنید در جمعی هستیم و یک نفر مدام از افتخارات و موفقیت های خودش برای ما می گوید؛ به احتمال زیاد افراد حاضر در جمع کمتر به او توجه می کنند؛ اما همینکه فردی یک مشکل خود را بیان می کند همه آستین بالا می زنند تا مشکلش را حل کنند! همه سعی می کنند در بحث مشارکت کنند و خلاصه به طریقی احساسات آنها با موضوع درگیر می شود؛ حال باید دید آیا در شرایط بیزینسی کسب و کار ما، این قوانین و فکت ها (Fact) درست عمل می کند یا خیر؟!

 

 
 

نمونه موفق قانون صراحت در بازاریابی

یکی از نمونه های موفقی که با استفاده از قانون صراحت در بازاریابی توانست خود را بهتر پروموت(Promote) کند برند دهان شویه ” لیسترین “( Listerine) در مقابل برند ” اسکوپ “(Scope) بود؛ اسکوپ با شعار ” دهان شویه خوش طعم “(Medicine Breath) وارد بازار دهان شویه شد؛ اسکوپ با انتخاب این شعار به دنبال این بود که بصورت غیر مستقیم این را القاء کند که رقیبش ” لیسترین ” دهان شویه بد مزه ای است؛ اما عکس عمل لیسترین جالب بود؛ آنها به جای مقابله به مثل و یا اینکه از خود تعریف کنند دست به اقدام جالبی زدند؛ آنها از این شعار استفاده کردند ” طعمی که روزی ۲ بار، از آن متنفر می شوید! ” (چرا که باید روزی ۲ باز از دهان شویه لیسترین استفاده کنید)؛ یعنی لیسترین با استعانت از قانون صراحت در بازاریابی علاوه بر اینکه اعتراف کرد مزه دهان شویه هایش بد است؛ این را هم اضافه کرد که امکان دارد بعد از استفاده از آن به حد تنفر هم برسید!

کاری که لیسترین کرد این بود که در عین اینکه با صراحت گفت دهان شویه هایش خیلی بد بو است؛ اما این ذهنیت را القاء کرد که این بوی بد اون به خاطر استفاده از مواد جرم گیر درونش است؛ مخاطب چون از مواد جرم گیر احساس گند زُدایی دارد این را می پذیرد که سختی و بد طعمی لیسترین را تحمل کند! به این ترتیب لیسترین با استفاده از قانون صراحت در بازاریابی از بحران به وجود آمده سر بلند بیرون آمد.

 
 

حرف آخر !

ببینید اینکه از قانون صراحت در بازاریابی در هر جایی استفاده کنیم شاید نتیجه دلخواه ما را ندهد! منظورم این نیست که دروغ بگوییم! منظورم این است که شاید بعضی وقت ها لازم باشد تمام راست را نگوییم!(البته در بافت فرهنگی بازار ایران منظورم است)؛ به این امر بیشتر توجه کنیم که هرگاه نکته منفی از برند خود ذکر می کنیم در ذهن مشتری به عنوان یک نقطه ضعف آن محصول و یا برند شناخته شود نه بی فایده بودن آن! یعنی مشتری با درک اینکه محصول مورد نظر این نقطه ضعف را دارد ولی نقاط قوت بیشتری برایش به ارمغان می آورد ترغیب شود محصول را بخرد نه اینکه کنار بگذارد!

جان کلام قانون صراحت در بازاریابی این است که تمام تلاش خود را بکنیم تا آن چیزی که هستیم را به تصویر بکشیم؛ در ورای تعریف از برند خود دچار توهم نشویم! یا به این مرحله برسیم که محصول ما بی نظیر است! یادم هست در یکی از جلسات مشاوره؛ یکی از تولیدکنندگان در مورد محصول خود چنان با آب و تاب توضیح می داد که خودش هم باورش شده بود محصولش در حد محصولات با کیفیت در اوردر(Order) کلاس جهانی است؛ در صورتی که خودش در اول جلسه گفته بود ما کل دیزان(Design) محصولمان را از مدل خارجی کپی زده ایم و برای ارزان شدن آن از متریال بی کیفت تر استفاده کرده ایم!

وقتی قرار شد با دوست تولید کننده یاد شده در مورد ساخت تیزر تبلیغاتی محصولش یک استراتژی بچینیم؛ تاکید داشت ما را بیش از آنچه هستیم باید به تصویر بکشید! هر چه هم اصرار کردیم این کار شاید نتیجه عکس بدهد قبول نکرد که نکرد؛ در آخر هم متاسفانه پس از چند سال هزینه کردن و صرف هزینه های تبلیغاتی فراوان کم کم بازار محصولش را از دست داد؛ چرا که در بازار چُو افتاد این برند آن چیزی که می گوید نیست!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده 

کال تو اکشن در بازاریابی

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

اینجا را کلیک کنید!

ادامه مطلب!

امتحانم کن! خوش طمعِ خوشمزه

 

 

نمی دونم تا به حال با عبارت های بالا روبرو شده اید یا نه؟ هر یک از عبارت های بالا مصداق یک ” کال تو اکشن در بازاریابی ” (Call To Action) است؛ یعنی ابزاری قدرتمند که ما را مجاب می کند برای ادامه مسیر بر اساس نظر فروشنده و یا صاحب ایده اقدام کنیم. شاید تا به حال به این نکته توجه نکرده باشید که وقتی با یک شرایط خوب روبرو می شوید و فضای مورد نظر، به دلتون می شینه حاضرید ریسک کنید؛ وقت و یا پولتون را برای اون موضوع مورد علاقه، هزینه کنید! هدف ما این است که شما را با این قواعد بیشتر آشنا کنیم؛ اینکه چطور مشتری را قِلقلک دهیم تا به خواسته ما تن دهد!

 

کال تو اکشن در بازاریابی

” کال تو اکشن ” (Call To Action) می تواند به معنی ” دعوت به اقدام ” ، ” درخواست بازخورد دادن ” و یا حتی ” فراخوان ” باشد. در واقع در کال تو اکشن (CTA) ما به دنبال مجاب کردن مشتری به اقدام و یا عملی هستیم! تکنیک کال تو اکشن بیشتر در بازاریابی دیجیتال مورد استفاده قرار می گیرد که ان شاء ا… بعدتر برایتان مفصل خواهم گفت. اما در این مقاله قصد آن را دارم که از این تکنیک در بازاریابی برایتان بگویم. اینکه چگونه با انتخاب یک جمله اثر گذار، فرایند بازاریابی محصولات خود را آسان تر کنیم؛ و خیل کثیری از مشتریان بالقوه را بالفعل کنیم.

 

 

سوژه(Case Study) این مقاله، کار تبلیغاتی شرکت لبنیات هراز می باشد که به تازگی از تکنیک CTA و یا همان کال تو اکشن استفاده کرده است؛ بر اساس تحقیقات صورت گرفته از هر ۱۰ نفر، مشتری بالقوه ای که این محصولِ برند هراز را در قفسه(Shelf) لبنیات می بینند ۴ نفر آن را انتخاب کرده و خرید می کنند. البته با در نظر گرفتن این نکته که نمونه آماری مورد بحث کسانی بودند که به برند خاصی وفادار نبودند و برایشان فرقی نمی کرد از چه برندی خرید می کنند. آنها بعد از دیدن شعار و متن روی درب ماست ترغیب شدند که آن را بخرند! کاری که برند هراز انجام داد مصداق بارز کال تو اکشن (CTA) است؛ البته در فضای غیر دیجیتال! چراکه تکنیک های کال تو اکشن در بستر دیجیتال کاملاً متفاوت و زود بازده تر است.

چرا کال تو اکشن در بازاریابی مهم است؟

بر خلاف تصور خیلی از دوستان هدف اولیه کال تو اکشن (CTA) فروش نیست! آن چیزی که در CTA به دنبال آن هستیم این است که مشتری بالقوه را به سمت خود بکشیم تا برای لحظاتی به ما توجه کند. حرف ما را بشنود و یا حتی ما را برای چند ثانیه ببیند. یعنی آن چیزی که کال تو اکشن در بازاریابی به دنبال آن است مفهوم “توجه” (Attention) است؛ بعداً در مورد مفهوم ” توجه ” و نقش آن در مدل بازاریابی AIDA بیشتر خواهم گفت ولی همین قدر بدانیم که در کال تو اکشن هدف جلب توجه مشتری است.

بر اساس تحقیقات صورت گرفته در عرصه دیجیتال، ۹۶ درصد بازدیدکنندگان که وارد یک سایت فروشگاهی می شوند آماده خرید کردن نیستند؛ همچنین مدت زمانی که این بازدیدکنندگان در پیچ های فروشگاهی سپری می کنند به طور میانگین کمتر از ۸ ثانیه است؛ و در نهایت باید این را گفت که کمتر از ۳ درصد از آنها به غیر از بازدید کردن سایت حاضرند به کال تو اکشن ها پاسخ دهند. یعنی تعداد خیلی کمی حاضرند وقت خود را برای پر کردن فرم، ایمیل و یا مشخصاتی از خود در سایت ما سپری کنند. در عرصه غیر دیجیتال هم وضعیت به همین منوال است؛ یعنی تعداد خیلی کمی به کال تو اکشن های بازاریابی ما پاسخ مثبت می دهند و نکته همینجا است که چطور ” توجه ” آنها را جلب کنیم؟

نکات مهم کال تو اکشن در بازاریابی

  1. اول از همه به این نکته توجه کنیم که از عبارات اول شخص استفاده کنیم؛ اینجا جای تعارف کردن و حرف زدن با مدل سوم شخص نیست!
  2. در وهله بعد سعی کنیم جملاتمان امری باشد نه خبری!
  3. از مجموعه نشانه ها و علامت ها برای انتقال بهتر مفاهیم استفاده کنیم.
  4. برای انتقال مفهوم CTA ، صفحه بنر تبلیغاتی خود را بیش از حد شلوغ نکنیم؛ مشتری هدف ما نباید در بین انبوه از پیام های رنگارنگ احاطه شود و به جای درک مطلب مورد نظر ما، بیشتر گیج شود.
  5. در عین حالی که جملات امری انتخاب شده باید ساده و صریح باشند؛ به واضح بودن آنها نیز هم توجه کنیم؛ ساده، صریح و واضح سه اصل مهم است که در CTA باید در نظر داشته باشیم.
  6. موجز و مختصر بودن؛ این را فراموش نکنیم که زیاده گویی در بازاریابی نتیجه عکس دارد و باعث Dmarketing (ضد بازاریابی) خواهد شد!

بحث کال تو اکشن در بازاریابی مفصل است؛ سعی می کنیم هم در عرصه تبلیغات و برندینگ و همچنین در حوزه بازاریابی دیجیتال، در آینده نزدیک بیشتر برایتان توضیح دهم. تمام سعی بنده بر این است که از نمونه های ایرانی استفاده کنم؛ چراکه وقتی مصادیق ایرانی باشد بهتر می شود الگو برداری کرد. به امید توفیقات روز افزون (:

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

 

گاو بنفش رو پیدا کن!

By آرشیو مقالات تخصصی No Comments

 

 

باید فلک را سقف بشکافیم

تا طرحی نو در اندازیم!

 
 
مفهوم پرپل کاو(Purple Cow) یا همان ” گاو بنفش ” اولین بار توسط ” ست گودین “(Seth Godin) مطرح شد. کسی که در حوزه تبلیغات و بازاریابی در سال های کنونی جریان ساز بوده است؛ ست گودین اولین بار مفهوم ” بازاریابی اجازه ای ” (Permisson Marketing) را مطرح کرد؛ که در آینده بیشتر برایتان توضیح خواهم داد.
ایده اصلی ست گودین این است که وقت تبلیغات و بازاریابی به سبک سنتی تمام شده و باید یک ” پی (P) ” جدید به مدل مفهومی پروفسور مکارتی ( McCarthy’s Marketing Mix) اضافه شود. او بر این باور است که به جای ۴P باید ۵P داشته باشیم؛ ” پی (P) ” آخر آن هم می شود پرپل کاو(Purple Cow) یا همان ” گاو بنفش ” !
 

 
 

ست گودین کیست؟

ست گودین به عنوان واضع اصلی مدل مفهومی گاو بنفش بر این باور است که مشتریان شما، وقتی ایده های نابتان را می پسندند که دست به کارهای عجیب و غریب بزنید! اگر آنها را به شیوه ای درست بر انگیزید با پول و انرژی خود برای شما تبلیغ خواهند کرد. ست گودین می گوید دوره آن گذشته که یک محصول جدید را تولید کنی و بعد برایش تیزر تبلیغاتی بسازی و تمام! یا اینکه تمام خلاقیتت در این باشد که برای استفاده از قانون جذب، در تبلیغاتت از یک کودک و یا خانم زیبای استفاده کنی! ست گودین دوران تبلیغات تجویزی را تمام شده می داند و بر این عقیده است که کم کم به پایان امپراتوری تبلیغات تلویزیونی نزدیک می شویم!

اینکه ست گودین با کار جسورانه اش یک مدل مفهومی جدید را به مدل قدیمی ۴P معروف مکارتی و بعدتر ها فیلپ کاتلر اضافه کرد جای ستایش دارد. شاید خیلی از فعالین عرصه تبلیغات، حرف های او به مذاقشان خوش نیاید! با این حال باید روی مدل مفهومی او بیشتر فکر کرد؛ در طول سال های گذشته متخصصین زیادی سعی کردن مدل ۴P را کامل تر کنند و پی های دیگری را به آن اضافه کنند. پی های همچون:

  1. جایگاه سازی (Positioning)
  2. بسته بندی (Paking)
  3. بازاریابی اجازه ای (Permission Marketing)
  4. تبلیغات و آوا سازی (Publicity)
  5. روابط عمومی (Public Relation)
  6. نیروی انسانی (People)
  7. پرسونا (Persona)
  8. و ده ها P دیگر و اکنون گاو بنفش (Perpule Cow)

گاو بنفش را پیدا کن !

ست گودین خاطره اش را در مورد چگونگی پیدایش مدل مفهومی گاو بنفش این گونه بیان می کند:

چند سال قبل در جاده های فرانسه در حال گردش بودیم؛ دیدن صدها گاو کوچک و بزرگ در مراتع سبز رنگ آن دیار من و خانواده ام را شگفت زده کرده بود. تا کیلومترها این صحنه زیبا برایمان متحیر کننده و جذاب بود. اما بعد از ۲۰ دقیقه همه چیز عادی شد. تماشای گاوهای تکراری دیگر برایمان مزه ای نداشت. چراکه این گاو ها همانند گاوهای قبلی بودند؛ با خود گفتم اگر در بین این انبوه گاوهای همرنگ یک گاو بنفش بود می توانست خیره کننده و جذاب باشد؛ البته برای مدت زمان کوتاهی نه همیشه!

ست گودین بر این باور است که اکثر محصولات به جهت تکراری بودن و نداشتن خلاقیت و نوآوری در طراحی و ارائه آنها، دیگر جذاب نیستند. مشتری نمی تواند با آنها ارتباط برقرار کند و دچار خستگی و دل زدگی می شود! در دنیای پرتلاطم رقابتی کنونی باید متفاوت بودن را تمرین کرد؛ متفاوت بودن در ساخت تیزرهای رنگارنگ نیست بلکه در خلق محصولات منحصر به فرد و یونیک(Unique) است!
 
نمودار گاو بنفش
 
 

نمودار چرخه محصول گاو بنفش

نمودار چرخه محصول گاو بنفش (Product Cycle)، که ست گودین خلق کرد ۴ جزء اصلی دارد که نشان دهند ۴ طبقه خاص از مشتریان است. دسته اول مختص افراد مبتکر و یا ” نوجو ” (Innovators) است؛ وقتی محصول خود را به بازار وارد می کنیم اول از همه توسط افراد نوجو تست می شود؛ در صورتی که نوجویان، استفاده از محصول را مطلوب ببینید آن را به دسته های بعدی یعنی ” پذیرش کنندگان اولیه ” (early Adopters) و ” اکثریت ابتدایی و انتهایی ” (Early & Late Majority) معرفی خواهند کرد. در انتهای چرخه محصول گاو بنفش دسته ” دیر پذیران ” (Laggards) قرار می گیرند که به راحتی حاضر نیستند دست از مصرف برندهای قدیمی خود بردارند و کلا به این راحتی ها حاضر به تسلیم شدن نیستند!

همان طور که از نمودار بالا نیز مشخص است همه چیز به دسته ” نوجو ” بستگی دارد؛ در ادبیات و فرهنگ ژاپنی به نوجوها، اوتاکو (Otaku) می گویند. کسانی که مدل نگاهشان اوتاکویی است همواره به دنبال کشف و شهودند! آنها حاضرند برای تجربه های جدید خود هزینه بدهند. از این روی، یک بازاریاب موفق باید بتواند این دسته از افراد را به سمت خود جلب کند. نقطه شروع بازی از همینجاست؛ یعنی از جایی که یک اوتاکو را جذب خود کنی! درحقیقت قهرمان داستان بازاریابی گاو بنفش یک اوتاکو است.

طرز تفکر اوتاکویی سبب می شود وسوسه شوی تا محصول جدید را تست کنی؛ بعد از اینکه تجربه تست محصول برای شخصیت اوتاکویی شیرین بود به تمام دوستانش معرفی خواهد کرد. پذیرش کنندگان اولیه، جامعه آماری بالاتری نسبت به دسته اول دارند. در صورتی که از خان اول نوجویان رد شویم و آنها نیز در بازاریابی ویروسی محصول به ما کمک کنند به احتمال زیاد بتوانیم به اوج قله این چرخه محصول برسیم. تکنیک طلایی این است که ایده ویروسی (Idea Virous) خود را با یک عطسه بازاریابی (Sneezer) به نوجویان منتقل کنیم. بقیه کار را، نوجویان انجام خواهند داد و بصورت اپیدمی وار منجر به معرفی محصول ما خواهند شد.
 
 

اکشن پلن استراتژی گاو بنفش

پیش از هر کاری باید پرپل کاو (Purple Cow) محصول خود را طراحی کنیم! در وهله بعد، نوجویان بازار هدف را پیدا کرده و ایده ویروسی (Idea Virous) خود را بین آنها پخش کنیم. شیوه انتقال خیلی مهم است؛ باید نوجویان به وجد بیاییند؛ باید به عطسه (Sneezer) بیفتند و در مدت زمان کوتاهی ایده ما را در همه جا پخش کنند! از همین الان به دنبال ایده های جدیدتر باشید؛ چراکه ایده های کنونی ما دوره عمر کوتاهی دارد؛ نباید به گاو بنفش خود دل ببندیم؛ چراکه وقتی تعدادشان زیاد شد دیگر جذاب نخواهند بود و باید دنبال گاوی با رنگی دیگر باشیم!

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

شماره تماس جهت مشاوره!